سه شنبه 04 شهريور 1404 - Tue 26 Aug 2025
بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
  • پارادایم نفاق پنبه شد؛ احیای خط فاصل با دشمن

  • به بهانه ۳ شهریور سالروز اشغال ایران توسط متفقین در زمان رضا شاه (مسئول طویله اسب های کنسول هلند)!

  • «نفوذ» و «نفاق» در جبههٔ اصلاحات

  • سپر پولادین اتحاد مردم، مسئولان و نیروهای مسلح خدشه‌دار نشود +صوت و فیلم

  • بیانیه اصلاح طلبان را چگونه بخوانید و رمز گشایی کنید؟

  • کوچه ای که اصلاح طلبان برای غرب بازکردند / سناریوی پرحجم برای شکست وحدت وانسجام ملی باکدام هدف ؟

  • جزئیات نگارش بیانیه خائنانه جبهه اصلاحات/ کار نزدیکان خاتمی بود

  • مزخرفات دوباره ترامپ دردیدار زلنسکی دررابطه با ایران

  • آنکارا از توافق جدیدکریدور زنگزور منتفع خواهد شد/«اردوغان» در مورد این کریدور چه در ذهن دارد؟

  • نقد بیانیه جبهه اصلاحات به سبک علامه مصباح

  • راز تهدید «کاتس» علیه لبنان پس از سخنرانی آتشین شیخ «نعیم قاسم»

  • پیام تسلیت به خانواده های محترم فلاح نژاد

  • «مسیر ترامپ» بدترین سناریو است که منجر به جدایی ایروان از تهران می‌شود

  • اختاپوس صهیونیسم

  • دوباره قفقاز از دست رفت!

  • پشت کدام میز مذاکره می‌کنید؛ همان که بمباران شده است؟!

  • آیا کریدور جعلی زنگزور راه‌حل نظامی دارد؟

  • قدرتی برای تضعیف سلاح مقاومت وجود ندارد

  • مذاکرات وارونه

  • تفسیر مخدوش از مصوبه مجلس درباره آژانس!

  • بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
    |ف |
    | | | |
    کد خبر: 408020
    تاریخ انتشار: 04/شهريور/1404 - 13:45

    ماجرای شهیدی که غذای نیم خورده کارتن‌خواب‌ها را می‌گرفت!

    علی گفت دیروز آن زن که با صدای بلند داشت حرف می زد، باعث شد من در دل خودم به او حرف های بدی بزنم. وقتی به خود آمدم دیدم من حق نداشتم درباره آن زن قضاوت کنم. این چه کاری بود که کردم؟

    ماجرای شهیدی که غذای نیم خورده کارتن‌خواب‌ها را می‌گرفت!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» 

    علی در جایی از نواری که به من داده بود می گوید: «آه آه از دست بی حجابی.» یک روز از کنار یک دختر بد حجاب رد شدیم، علی سرش پایین بود و گفت: به خدا اگر چادر داشتم همین الان سر این دختر می کردم.

    می گفت: این ها چه بلایی دارند سر ما و خودشان می آورند! واقعا از این قضیه ناراحت بود و غصه می خورد. می گفت اگر زنی چادر به سر داشته باشد، گناه نگاه به نامحرم برای کسی است که به او نگاه کرده، ولی اگر بدحجاب باشد، گناهش مال خودش است.


    یک روز از خیابان مولوی به سمت خزانه حرکت می کردیم. یک زنی با صدای بلند داشت حرف می زد. نمی دانم شاید داشت فرزندش را دعوا می کرد. شب که برگشتیم علی را دیدم با بدنی که می لرزید و شاید تب داشت!

    پرسیدم چی شده؟ گفت فردا می گویم. فردا پرسیدم دیشب چرا این قدر آشفته و پریشان بودی؟

    گفت دیروز آن زن که با صدای بلند داشت حرف می زد، باعث شد من در دل خودم به او حرف های بدی بزنم. وقتی به خود آمدم دیدم من حق نداشتم درباره آن زن قضاوت کنم. این چه کاری بود که کردم؟

    خیلی ناراحت شدم. لذا بابت قضاوت نابجایی که در مورد آن زن کردم، خودم را جریمه کردم که سه روز روزه بگیرم و هزار صلوات بفرستم.

    چون عادت ندارم جریمه هایم را به تاخیر بیاندازم، نتوانستم با شما صحبت کنم. مشغول فرستادن صلوات بودم.

    علی شب ها به ترمینال جنوب می رفت. غذای نیم خورده فقرای کارتن خواب را از آن ها می گرفت و به آنها ساندویچ تمیز می داد.

     

    علی با تنهایی اخت شده بود. می گفت وقتی تو جمع هستی خدا می گوید این سرش شلوغ است، ولی وقتی تنها باشی خدا می آید سراغت.

    شب ها هفته ای یک شب به ترمینال می رفت و به کارتن خواب ها کمک می کرد. به آن ها غذا می داد و غذایی را که آن ها از سطل زباله پیدا کرده و مشغول خوردن آن بود را از آن ها می گرفت و می خورد.

    برگرفته از کتاب «بی خیال» زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری
    راوی:جمعی از دوستان شهید

     

    نظرات بینندگان
    نظرات شما