یکشنبه 18 آبان 1404 - Sun 09 Nov 2025
  • کشتار «جاده‌ی مرگ»

  • صمیمانه با «صادقانه»‌های رئیس‌جمهور

  • مهم‌ترین اقدام نظام اقتصادی، اصلاح شبکه بانکی است

  • سهم سنوار در انتخاب ممدانی

  • وقتی تله دیپلماسی در خدمت جنگ و ترور بکار گرفته می‌شود

  • انتصاب سرپرست از کارکنان دستگاه‌های دیگر ممنوع شد

  • راه‌پیمایی یوم‌الله 13 آبان در تهران/ طنین شعار «مرگ بر آمریکا» +عکس و فیلم

  • تسخیر سفارت هویت حقیقی دولت آمریکا را روشن کرد / سیزده آبان از نظر تاریخی، روز افتخار و پیروزی است+صوت و فیلم

  • دشواری‌های آمریکا و اسرائیل در مواجهه با ایران

  • با تکیه بر آمریکا خود را در معرض خطر قرار ندهید

  • صلح‌خواهی نمایشی با جنگ‌افروزی ساختاری

  • شهید کربلایی :آمده‌ام نذرم را ادا کنم! +عکس

  • شرم‌آور نیست؟ البته که هست!

  • نگاهی به گزارش رسمی اسرائیل از حجم تلفات خود

  • وعده‌های دروغ جریان غربگرا از برجام تا FATF

  • پایان برجام و خواب‌های آشفته پسابرجامی!

  • میرزای نائینی معتقد به تشکیل «حکومت اسلامی» و مسئله «ولایت» بود /تعبیر امروزی جمهوری اسلامی همان حکومت مدنظر میرزای نائینی است +صوت وفیلم

  • بدون رفع تحریم‌ها ایران هیچ توافقی با آمریکا نمی‌کند

  • نمی‌توانید با این قصه‌ها مرا فریب دهید؛ وقتی نخست‌وزیر شدم، دیدم هیچ طرحی درباره ایران آماده نکرده بودید

  • جنگ روانی، سه ضلع از چهارضلع راهبرد ترامپ

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 232138
    تاریخ انتشار: 17/فروردين/1400 - 13:25

    شهادت من بدست اسرائیل رقم میخورد!

    شهادت من بدست اسرائیل رقم میخورد!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایت نصرت الله کاشانی، مسئول وقت واحد مهندسی تیپ۲۷ از پیش‌بینیِ محکمِ سرنوشت جاویدالاثر احمد متوسلیان توسط خودش را منتشر کرد.

     بعد از فتح خرمشهر که به تهران آمده بودیم، یک روز حاج احمد گفت: برادرها، بیایید برویم ستاد منطقه ی ده سپاه همراه حاجی به آنجا رفتیم؛ ماشینی که از عراقیها غنیمت گرفته بودیم یک استیشن سفید رنگ بود که شیشه های پنجره ی بغل آن هم شکسته بود. بچه های سپاه گفتند؛ حاج آقا، این را نبرید. شیشه که ندارد، یک مرتبه می بینید خدای ناکرده، سر یک چراغ قرمز توی ماشین نارنجک انداختند و... .

     حاجی به حرف آنها اعتنایی نکرد. سوار بر همان ماشین شدیم و به راه افتادیم. داشتیم از پل روی سعدی به سمت جنوب شهر سرازیر میشدیم و بحث ما درباره ی هشدار بچه های منطقه ی ده بود. همگی لباس فرم سپاه به تن داشتیم و جهت حفاظت از خودمان هم اسلحه ای همراه نداشتیم. تهران هم از نظر ترور و تحرکات منافقین در آن مقطع، خیلی وضع ناجوری داشت.

     من به شوخی برگشتم به حاج احمد گفتم: حالا که اجازه نمیدهید با خودمان اسلحه برداریم، لااقل اجازه بدهید من یکی که زن و بچه دارم، پیاده بشوم. حاجی گفت: شما اگر می ترسید، سلاح بردارید. اگر هم می خواهید، پیاده شوید؛ اما بیخود شلوغش نکنید! من از خدای خودم خواسته ام نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم، نه به دست منافقین؛ بلکه با خدای خودم عهد کرده ام شهادتم به دست شقی ترین اشقیای روی زمین؛ به دست اسرائیلی ها باشد. این را هم میدانم که خدا این تقاضای مرا قبول می کند و من به دست آنها شهید می شوم.

     عجیب این جاست که آن روزها نه حمله ی اسرائیل به سوریه و لبنان صورت گرفته بود و نه هنوز حتی بحث اعزام نیروهای ایرانی به لبنان مطرح شده بود.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما