پنجشنبه 15 آبان 1404 - Thu 06 Nov 2025
  • سهم سنوار در انتخاب ممدانی

  • وقتی تله دیپلماسی در خدمت جنگ و ترور بکار گرفته می‌شود

  • انتصاب سرپرست از کارکنان دستگاه‌های دیگر ممنوع شد

  • راه‌پیمایی یوم‌الله 13 آبان در تهران/ طنین شعار «مرگ بر آمریکا» +عکس و فیلم

  • تسخیر سفارت هویت حقیقی دولت آمریکا را روشن کرد / سیزده آبان از نظر تاریخی، روز افتخار و پیروزی است+صوت و فیلم

  • دشواری‌های آمریکا و اسرائیل در مواجهه با ایران

  • با تکیه بر آمریکا خود را در معرض خطر قرار ندهید

  • صلح‌خواهی نمایشی با جنگ‌افروزی ساختاری

  • شهید کربلایی :آمده‌ام نذرم را ادا کنم! +عکس

  • شرم‌آور نیست؟ البته که هست!

  • نگاهی به گزارش رسمی اسرائیل از حجم تلفات خود

  • وعده‌های دروغ جریان غربگرا از برجام تا FATF

  • پایان برجام و خواب‌های آشفته پسابرجامی!

  • میرزای نائینی معتقد به تشکیل «حکومت اسلامی» و مسئله «ولایت» بود /تعبیر امروزی جمهوری اسلامی همان حکومت مدنظر میرزای نائینی است +صوت وفیلم

  • بدون رفع تحریم‌ها ایران هیچ توافقی با آمریکا نمی‌کند

  • نمی‌توانید با این قصه‌ها مرا فریب دهید؛ وقتی نخست‌وزیر شدم، دیدم هیچ طرحی درباره ایران آماده نکرده بودید

  • جنگ روانی، سه ضلع از چهارضلع راهبرد ترامپ

  • پیام تسلیت به خانواده خادم الشهدا بهروز قدمی

  • آیا مذاکره بوداپست هم به سرنوشت آلاسکا دچار می‌شود؟

  • واکنش امام خامنه‌ای به ادعای ترامپ درباره صنعت هسته‌ای ایران: به همین خیال باش! +فیلم و صوت

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 413068
    تاریخ انتشار: 15/آبان/1404 - 14:58

    شهید غلامرضا قربانی مطلق - میخانه عشاق ولایت +عکس

    هر وقت از غلامرضا علت این امر را می پرسیدم، بلند می خندید و می گفت: من چهره دیپلمات برادر احمد هستم

    شهید غلامرضا قربانی مطلق - میخانه عشاق ولایت +عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» 

    شهید «غلامرضا قربانی مطلق» به سال 1332 هجری شمسی، در خانه ی نانوایی از اهالی محله ی «اتابک»  تهران متولد شد و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد.

    از او پسری به نام «حسن» به یادگار مانده به اضافه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. برای نویسنده این سطور، شهید «مطلق» از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان »در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری، زاز زار گریست. آن «حیدر رزمندگان» ،تعلق خاطر عجیبی به «غلامرضا مطلق» داشت. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، توجه کنید:





    «احمدمتوسلیان» و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان« پاوه» در دی ماه 1358 هجری شمسی، حاج« احمد» که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد، این مسئولیت را بر دوش او نهاد و حکم فرماندهی سپاه« پاوه» به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب  نوشت، که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید، صادر شد و «حاج احمد» فرماندهی عملیات سپاه «پاوه» را پذیرفت. این ماجرا نشان دهنده ی اعتقاد و اطمینان وافر آن عزیز به توانایی و مدیریت شهید «مطلق» است .به هر حال ،عروج زود هنگام« غلامرضا» این فرصت را به حاج «احمد» نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند .





    به یقین  اگر شهادت زود هنگام در تقدیر این «فرمانده ی همیشه خندان» رقم نمی خورد، به یقین در زمره ی سرداران کلیدی دفاع مقدس درمی آمد. پرچمداری که چه بسا نامش همردیف «همت» و «موحد دانش» و «زین الدین» برده می شد. زمانی که او فرماندهی سپاه یک شهر مهم را بر عهده داشت ،قالب عزیزانی که بعدا پرچمداران نام آور سپاه اسلام شدند، نیروهای ساده و گمنام بودند.

    حاج «مجتبی عسکری» از هم رزمان شهید «مطلق» درباره ی او چنین می گوید:
    «بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت گیری اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. به راحتی با هر کس می جوشید و محبتش خیلی زود به دل می نشست. تنها کسی که به راحتی جرات می کرد بلا برادر احمد شوخی کند، همو بود و من متعجب بودم که با این اخلاق و روحیات، چگونه با برادر احمد چنین رفیق و همدم شده است؟ به خصوص که سیگار هم می کشید، حال آنکه برادر احمد از سیگار تنفر عجیبی داشت. البته گه گاهی بر سر مسائلی دعوا می کردند، اما خیلی زود دوباره با هم کنار می آمدند.





    غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود،  برادر احمد او را می فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می پرسیدم، بلند می خندید و می گفت: من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.»





    صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال 1359 هجری شمسی، که «غلامرضا» و «علی شهبازی» مقابل مقر سپاه مشغول صحبت بودند ،سفیر خمپاره 120 و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد و هر دو را به در خون خویش شناور ساخت. زمانی که «حاج احمد» از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد و سر انجام با رسیدن به بالا ی سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت.






    پیکر در هم کوفته «غلامرضا» را در «پاوه» غسل دادند و « احمد» شب همه شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست.
     




    «غلامرضا »اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته و نظاره گر رفتار ماست. در بهشت زهرا (س) – قطعه 24 ،ردیف 31 ،شماره 31

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما