به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
هشتم آبان 1359 در اولین روزها و ماههای دفاع و مقاومت مظلومانه مدافعان خرمشهر و خوزستان و همه ایران، بزرگمردی کوچک با حماسه خود و با شهادت قهرمانانهاش، تبدیل به اسطورهای جاوید در تاریخ افتخارات مردم این سرزمین شد.
نوجوان شهید مدافع میهن «محمدحسین فهمیده» آنچنان عظمت و ماندگاری با کار بزرگش یافت که پس از شهادتش حضرت امام خمینی (ره) در پیام خود او را «رهبر همه ما» نامید که قلب کوچکش از همه زبانها و قلمها بزرگتر است و رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای نیز زنده نگهداشتن یاد این شهید را از اصالتهای دفاع مقدس شمرده است.
او مثل بسیاری دیگر از همسن و سالهای خود، جثه ای کوچک اما روحی بزرگ و به تکامل رسیده داشت که از عبارات این نونهال سیزدهساله در وصیتنامهاش، این شکفتگی و بلوغ و باروری معنوی و معرفتی و تربیتیافتگی در مکتب شهادت و در سلوک جهاد، موج میزند. او یکی از اولین الگوهای مجسم تفکر بسیجی است. تفکری که تابع سازماندهی و محاسبات متعارف نبود و سازمان رزم خود را نه از ساختار مرسوم نظامی کلاسیک، که در فرایند یک تحول عظیم و معجزه آسای روحی در جامعه ما حاصل کرده بود که درآن، نوجوانان و جوانان تازه سال و نورس، به تعبیر امام، چون پیران طریقت عرفان، با اخلاص و فداکاری و نثار خون و جان خود، به حقیقت توحید و عبودیت رسیدند و راه صدساله را یکشبه طی کردند و هفت شهر عشق را پشت سر نهادند و بر بالاترین قلل قرب و قداست روح و طهارت جان، رایت فتح افراشتند.
روایت فتح این نسل نوخاسته اما به مقصد رسیده، همان «روایت فتح» حقیقی است که از ورای فتح خاک، به فتوحات جان رسید و حماسه ای چون مقاومت چهل و چندروزه مدافعان غریب و مظلوم خرمشهر را رقم زد که «حسین فهمیده» هم در میان آنان بود.
همانکه راوی شهید فتح الفتوح شهیدان، سید مرتضی آوینی در عظمت آن چنین قلم به ستایش گردانده است: «خرمشهر از همان آغاز خونین شهر شده بود. آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهای شان زیر تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست. اما راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا درنمی یابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است.
اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین تر. شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند...» و «فهمیده» راز خون را و سرالاسرار جاودانگی را فهمیده بود که با «تن» به مصاف «تانک» رفت و یک جهان عظمت روح را با همان کوچکی خود به نمایش گذاشت و به تعبیر رهبر حکیم و فرزانه انقلاب: «این است فتح الفتوح امام (ره)»....

نامم «حسین» فرزند «محرم» و «عاشورا»...
محمد حسین فهمیده در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ همزمان با ماه محرم در محله پامنار قم به دنیا آمد. به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت که نام او را حسین بگذارد. پدر او محمد تقی و مادرش فاطمه کریمی نام داشتند. محمد حسین خواهری به نام فرشته دارد. داوود فهمیده برادر محمد حسین سه سال پس از او به فوز عظیم شهادت نائل گردید. سال ۱۳۵۲ به کلاس اول ابتدایی در مدرسه روحانی قم که همان دبستان کریمی قدیم است، رفت و زیر نظر معلمی روحانی به تحصیل پرداخت و کلاسهای پنجم دبستان و اول و دوم راهنمایی را در کرج گذراند. اما نقطه عطف زندگی کوتاه اما پربار او با انقلاب رقم خورد.



کودکی که با انقلاب، «بزرگ» شد
از سال 56 و درحالیکه تنها 10 سال داشت به فعالیتهای انقلابی روی آورد. به تکثیر و پخش مخفیانه اعلامیه ها و پیامها و تصاویر امام خمینی اقدام کرد و در جریان اوج گیری انقلاب با همان سن کم در بیشتر راهپیمایی ها و صحنههای انقلاب و تجمع و تظاهرات مردمی، فعالانه شرکت داشت. در روز ورود امام موفق به دیدار محبوب و مراد خود شد و در اولین ماههای استقرار نظام و تشکیل ارتش 20 میلیونی به فرمان رهبر انقلاب به عضویت آن درآمد تا در خدمت اسلام و ایران باشد.

نوجوانی که پنج روز پیش از شروع رسمی جنگ به جبهه رفت!
در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمدحسین تصمیم میگیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد. زمزمه رفتن را در خانواده و بین دوستانش میافکند. در یکی از بیمارستان های کرج خود را به یکی از دوستانش که بستری بود، میرساند و با او خداحافظی می کند و از جبهه و جنگ برای او می گوید و تکلیف الهی خود را گوشزد می کند. یک روز که به بهانه خرید نان از منزل خارج شده بود، مبلغ ۵۰ تومان را به دوستش میدهد و از او میخواهد که نان را بخرد و به منزل آنها ببرد و تصمیم خود را برای رفتن به خوزستان به او میگوید و از وی میخواهد که تا سه روز به خانوادهاش خبر ندهد تا مانع رفتن او نشوند و سپس آنها را مطلع کند. در تهران یکی از پاسداران کمیته متوجه تصمیم او شده و با او صحبت و سعی میکند او را از تصمیم خود منصرف سازد، اما موفق نمیشود. فهمیده که در عزم خود راسخ بود، خود را به شهرهای جنوب کشور رساند و هر چه تلاش کرد که همراه گروه یا دستهای که عازم خطوط مقدم جبهه هستند برود، موفق نشد. تا با گروهی از دانشجویان انقلابی دانشکده افسری برخورد کرده و به نزد فرمانده آنان می رود و درخواست میکند که او را با خود ببرند. فرمانده امتناع میکند، اما فهمیده آنقدر اصرار و پافشاری کرد تا فرمانده در نهایت، متقاعد شد که برای یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرد.

اینچنین شد که محمد حسین، درست پنج روز قبل از آغاز رسمی جنگ یعنی در ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ به همراه نیروی مقاومت بسیج به جبهه خرمشهر رفت. بدین ترتیب او چنان غیرت، بصیرت و شهامتی داشت که نام خود را بعنوان شاید اولین نوجوان اعزام شده به جبهه، پنج روز پیش از آغاز جنگ، پدر تاریخ ثبت کرده است. در روزهای ابتدایی اجازه حضور او در خط مقدم جبهه را نمیدانند اما سرانجام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به همراه محمدرضا شمس به خط مقدم رفت. شمس و فهمیده در مهرماه به دلیل زخمی شدن به بیمارستان بندر ماهشهر برده شدند و چند روز پس از بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شدند و دوباره به جبهه بازگشتند. محمد حسین در ۲۷ مهرماه بار دیگر و برای دومین بار توسط نیروهای دشمن زخمی شد.

یک عراقی کوچک که داشت به نیروهای خودی نزدیک میشد!
پس از اینکه به همراه دوستش محمدرضا شمس، مجروح شد و آن دو را به بیمارستان منتقل کردند و علی رغم مخالفت فرمانده آن گروه و با حالت مجروحیت، دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر برگشت. در حین برخورد با فرمانده و پس از ممانعت وی از حضور در خط مقدم، با چشمان پر اشک به فرمانده گفت: «من به شما ثابت میکنم که میتوانم به خط بروم و لیاقتش را دارم.» برای اثبات لیاقت خود، یک بار به تنهایی میان عراقیها رفته و لباس و اسلحهای از عراقی ها بدست آورد و در هیئت یک عراقی به نیروهای خودی نزدیک شد، به طوری که رزمندگان از دور دیدند یک عراقی کوچک به طرف آنان میآید! خواستند به او شلیک کنند که یکی از آنان میگوید، صبر کنید با پای خودش بیاید تا اسیرش کنیم. نزدیک که شد، دیدند حسین است که خواسته ثابت کند می تواند با دست خالی هم با عراقیها بجنگد و شهامت و لیاقت حضور در خط مقدم را دارد. مسئول گروه که به توانمندی و اراده و عزم خلل ناپذیر حسین برای حضور در جبهه اعتماد و اطمینان پیدا میکند، به او اجازه ماندن میدهد.

حماسه آن که با «تن» به «تانک» زد...
محمدرضا شمس، دوست و همسنگر حسین زخمی میشود و حسین باسختی و زحمت زیاد او را به پشت خط می رساند و به سنگر خود برمیگردد و می بیند که تانکهای عراقی به طرف رزمندگان اسلام هجوم آورده و در صدد محاصره آنها هستند. حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانکها حرکت کرد. در اینهنگام تیری به پای او خورد و از ناحیه پا مجروح شد. اما زخم گلوله نتوانست جلوی اراده و عزم بزرگ او را بگیرد. بدون هیچ دغدغه و تردید، تصمیم خود را عملی کرد و از لابلای امواج تیر که از هر سو به طرف او میآمد، خود را به تانک پیش رو رساند و آن را منفجر کرد و خود نیز تکه تکه شد. افراد دشمن گمان می کنند که حمله ای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است، به اتفاق، روحیه خود را میبازند و با سرعت و عجله، تانکها را رها کرده و فرار میکنند. در نتیجه حلقه محاصره شکسته میشود و نیروهای کمکی نیز از راه میرسند و منطقه را از لوث حضور متجاوزان پاکسازی میکنند.
پیکر شهید در قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱ در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. در ۵ مهر ۱۳۶۸ به ۵۴ نفر از فرماندهان ارتش، سپاه و جهاد سازندگی نشان فتح اهدا شد و نشان شهید فهمیده به یکی از افراد خانواده او تحویل گردید. پس از شهادت محمد حسین فهمیده، روز 8 آبان به عنوان «روز نوجوان و بسیج دانش آموزی» نامگذاری شد. پس از آن سازمان بسیج دانش آموزی زیر نظر بسیج مستضعفین تشکیل گردید. این سازمان موفق شد با همکاری با وزارت آموزش و پرورش ایران در بسیاری از مدارس، واحدهای مقاومت بسیج را ایجاد کند.

رهبر ما آن طفل سیزده ساله است که...
رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) در پیام خود بمناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی که در 22 بهمن 59 صدور یافت، با اشاره به نام و فداکاری حسین فهمیده، حماسه او را برای همیشه ماندگار کرد و در تعبیری بلند و در اشارتی درس آموز و تامل انگیز، او را رهبر همه نامید و در متن بحران ناشی از نزاعها و تضادها و تخاصمات گروهی و جناحی آن روزها و آن ماهها در داخل کشور و اوج گیری فضای متشنج و متلاطم سیاسی بین جریانها، ارزش ایثار او را بعنوان الگویی بزرگ و راهگشا در تاریخ مطرح کردند: «رهبر ما آن طفل سیزدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»

فقط برای هدفم؛ یعنی الله...
به تعبیر امام شهیدان: «مقام شهادت، خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است» و گواه آن وصیتنامه شهیدانی که در این مکتب بزرگ شدند و رشد کردند و کمال یافتند که بازهم به گفته آن راحل بزرگ: «این وصیت نامهها انسان را میلرزاند و بیدار میکند.» و یکی از درخشانترین مصادیقش وصیتنامه نوجوان شهید «محمدحسین فهمیده» که از اولین شهدای جنگ تحمیلی و با تنها 13 سال سن، در تعابیر خود از شهادت و فلسفه حیات و هدف جهاد، اوج یک سلوک مومنانه و مخلصانه و انتهای یک طی طریق معنوی و بینش عارفانه را به ظهور رسانده و سندی ماندگار شده از بلندای بینش فرزندان این امام و سربازان پاکباخته و رشد یافته در این مکتب عرفان و عشق و عبودیت و خلوص و یقین:

«بسمالله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب میکند مییابد مرا، و کسی که مرا یافت میشناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من میشود و کسی که عاشق من میشود، من عاشق او میشوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را میکشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای (هل من ناصر ینصرنی) لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفهای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من میروم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمیتواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه میروم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کردهام و امیدوارم که پیروز هم بشوم. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما میرویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار میکنند پاداش عظیم میبخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله.»




