به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان
مهیار خدادادی، کارشناس فضای مجازی گفت: تصویری از یک پیپ کلاسیک که زیر آن نوشته شده است: «این یک پیپ نیست». شاید در نگاه اول، این جمله عجیب یا حتی اشتباه به نظر برسد، اما حقیقت این است؛ آنچه در تصویر میبینیم، صرفاً بازنمایی یا بازسازی یک شیء واقعی است، نه خود آن شیء. رنه مگریت نام این اثر را که در سال ۱۹۲۹ خلق کرد، «خیانت تصویر» گذاشت؛ خیانتی که نزدیک به یک قرن بعد، در دل شبکههای اجتماعی، میان تصویر و حقیقت رخ داده و ذهن بیننده را فریب میدهد. این مفهوم، امروزه به طرز تکاندهندهای، مصداق بارز شبکههای اجتماعی است. آنچه مردم در صفحات "بلاگرها" مشاهده میکنند، غالباً بازنماییهایی ساختهشده، پردازششده و گزینششده از یک زندگی به ظاهر واقعی هستند، نه اصل زندگی حقیقی! تقابل بین هویتی که هستند و هویتی که نمایش میدهند.
واقعیت چیزی شبیه به پدیده سراب است. لذت خیال و تصویر آب یا آبادی که در بیابان به چشم میآید و امیدی واهی به شخص میدهد، اما در حقیقت چیزی جز بیابان برهوت وجود ندارد و این تنها یک خطای دید است. بسیاری از افراد در شبکههای اجتماعی بهویژه اینستاگرام، در حال ساختن تصویری از خود هستند که یا برآمده از خواست و ترجیح شخصیشان است، یا زیر فشار نگاه و انتظار دیگران شکل میگیرد. در هر دو حالت آنچه دیده میشود، در بیشتر مواقع با واقعیت زندگی روزمره فاصله دارد. حقیقت، اما همواره تلخ و طاقتفرسا است. در مقابل، ساختن تصویر کار آسانی است. کافی است کمی هنرِ بیهنری داشته باشید تا به یک "بلاگر" تمام عیار تبدیل شوید! البته گاهی این هنر، به پدیدهای واگیردار بدل میشود، درست مثل ویروس کرونا؛ از یک نفر آغاز میشود و در یک چشم برهم زدن، تبدیل به یک "بلاگر خانوادگی" میشود.
برخی از این چهرهها، کمترین وزن در متن جامعه را داشتند، اما به لطف الگوریتم شبکههای اجتماعی و مهمتر از آن، عدم سواد رسانهای کاربران، امروز صاحب میلیونها بازدید و دنبالکنندهاند، الگوسازی میکنند، اثر میگذارند و گاه در جایگاه مرجع یا حتی قهرمان قرار میگیرند. اثرگذاری بلاگرها، از سبک زندگی و نوع پوشش تا لحن گفتارشان و حتی در انتخاب نوع عملهای زیبایی، به سلیقه و تصمیم دنبالکنندگان آنها شکل میدهد. بسیاری از این چهرهها، بهطور مکرر تجربههای شخصی خود از جراحیهای زیبایی و تزریقهای متعدد را نمایش داده و آن را با تبلیغ مستقیم یا غیرمستقیم به مخاطبان خود توصیه میکنند. در نتیجه، این الگوهای ساختگی و پر زرقوبرق، به مرور بر ذهن و تصمیمات مخاطبان اثر میگذارد و زندگی کاربران، بهتدریج شبیه همان چیزی میشود که در قاب صفحات بلاگرها دیدهاند. واقعیت، اما این است که اغلب این زندگیها، حتی اگر واقعی باشند، قابل تعمیم نیستند؛ نه از نظر اقتصادی، نه فرهنگی و نه حتی از بعد روانی. نکته نگرانکنندهتر آنجا است که بسیاری از بلاگرها برای دیدهشدن بیشتر، پا را از مرزهای اخلاقی هم فراتر میگذارند.
ازدواجهای نمایشی، طلاقهای پرسروصدا و استفاده ابزاری از فرزندان، از جمله ابزارهای رایج برای جذب مخاطب هستند. کودکی که هر روز جلوی دوربین قرار میگیرد، میخندد، گریه میکند، غذا میخورد، میرقصد و بزرگ میشود، عملاً تبدیل به نیروی کار شده است؛ نیروی کاری که شاید از چشم بسیاری پنهان بماند، اما دقیقاً مصداق بارز «کودک کار مجازی» است. ماجرا از جایی بحرانی میشود که این چرخهی معیوب، نه صرفاً با فعالیت بلاگرها، بلکه با همراهی ناآگاهانهی خود کاربران تقویت میشود. ما، با اشتراک و بازنشر محتوای بلاگرها به یکدیگر و پیگیری بیوقفهی روزمرگی آنها، عملاً تبدیل به سفیر برند آنان شدهایم؛ بی آنکه مبلغی دریافت کنیم و بدون هیچ چشمداشتی، بهترین نوع بازاریابی یعنی تبلیغات دهانبهدهان (WOM) را اجرا میکنیم. کافی است تنها یک استوری را ببینیم، پستی را لایک کنیم، نامی را جستوجو کنیم یا حتی صفحهای را دنبال کنیم؛ همین رفتارها، ارزشمندترین و کمهزینهترین و پربازدهترین نوع تبلیغ را در اختیار آنها قرار میدهد.
بیتردید، پایان دادن به چرخه معیوب قهرمانان پوشالی در فضای مجازی، در گرو ارتقاء سواد رسانهای است. سواد رسانهای به زبان ساده یعنی توانایی درک و تحلیل پیامهایی که از طریق رسانهها منتقل میشوند. متأسفانه در کشور ما این توانایی، یا در میان بخش انبوهی از جامعه وجود ندارد، یا در سطحیترین شکل ممکن باقی مانده است. وقتی کاربران نتوانند با استفاده از سواد رسانهای تفاوت محتوای ساختگی (تصویر سازی) و زندگی حقیقی را تشخیص دهند، بهراحتی مجذوب ظاهر ماجرا شده و ناخودآگاه اقدام به بازنشر و تقلید از بلاگرها میکنند. تقلید، اصلیترین ابزار یادگیری در انسان است؛ از طرفی مغز انسان تمایل به استفاده از تفکر و تصمیمگیری سریع و کمهزینه دارد. تلفیق این دو ویژگی وقتی با فقدان سواد رسانهای همراه شود، نتیجهای جز فروپاشی فرهنگی در جامعه و در بطن آن قشر جوان و اصطلاحاً نسل زد (Z) در پی نخواهد داشت.
از بعد روانشناسی نیز، بسیاری از بلاگرها، مصداق بارز طبقه نوکیسه هستند؛ افرادی که با سرعتی غیرطبیعی از طبقه اقتصادی پایین به طبقه بالاتر پرتاب شدهاند، اما از لحاظ فرهنگ و سواد، هنوز در همان نقطه قبلی ایستادهاند. فاصله طبقاتی، آنها را از لحاظ مالی بالا برده است، اما تربیت، سلیقه و درکشان از جایگاه اجتماعی هنوز درگیر سطحینگری است. این طبقه، شدیداً به دیدهشدن، تأییدگرفتن و نمایش ثروت علاقه دارند. این افراد، نمایش را با موفقیت اشتباه گرفتهاند. آنان تصور میکنند، صرفاً با استوری کردن عکس کتابهای معروفی که احتمالاً یک صفحه از آن را هم نخواندهاند، میتوانند فرهیخته شوند.