به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
داغ علی خیلی برای خانواده ما سنگین بود مادر من را تمام فامیل و همسایه ها به نجابت و پاکی میشناختند کسی که فرزندانش را با همین نجابت پرورش داد.
مادر از فراق علی میسوخت، اما در مقابل دیگران صبور بود. بیست سال تمام در روزهای پنجشنبه به بهشت زهرا و سر مزار علی رفت با علی درد دل میکرد ..... تا اینکه مریض شد و دیگر نتوانست به دیدار علی برود.
پدر نیز علی را بیش از بقیه فرزندانش دوست داشت. عاشق علی بود. پدر در اوایل دهه هشتاد، و مادر در اواخر همان دهه به دیدار علی رفتند.
وقتی پدر و مادرم از دنیا رفتند. علی هر دوی آنها را در جایی مثل یک قصر تحویل گرفت! علی از همه کسانی که به نوعی برای او کاری انجام داده بودند تشکر کرد.
عند ربهم یرزقون یعنی همین.
یک هفته بعد از اینکه مادرم از دنیا رفت، در خواب دیدم که مادرم با یک لباس فاخر در یک قصر زیبا ایستاده و علی مشغول دادن کادو به کسانی است که در مراسم، به نوعی کمک کرده اند!
برادر علی میگفت: یک روز خواهرم به اتفاق پسرش میروند بهشت زهرا، پسرش میرود یک مقدار آب بیاورد تا بریزد روی سنگ قبر شهید على حیدری.
یکی از رفتگرهای شهرداری جلو میآید و میگوید: آقا این شهید چه نسبتی با شما داره؟ میگه دایی منه.
رفتگر میگه: روحش شاد، من همیشه صبح ها وقتی اینجا رو جارو می کنم از این قبر بوی عجیبی مییاد. بوی عطری که دنیایی نیست!
برگرفته از کتاب «بی خیال» زندگی نامه و خاطرات شهید علی حیدری