به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
« یک روز در جلسه هیئت دولت، آقای رئیسی بیسکویتی که برای پذیرایی گذاشته بودند را برداشت و در دستش چرخاند و جلوی چشمش گرفت. یکدفعه پشت بلندگو گفت روزی که من رئیس جمهور شدم این بیسکویت سه هزار تومن بود الان چرا شده چهارهزار و پانصد تومان؟ مسئولان اقتصادی دولت را موظف میکرد همان جا جوابش را بدهند.
این رسم آقای رئیسی بود که همیشه قیمتها را چک میکرد. چندین مرتبه پیشآمده بود که در جلسات هیئت دولت قیمت آبمعدنی که روی میز بود را چک میکرد و مسئولان را مورد بازخواست قرار میداد. یادم هست در یکی از سفرهای استانی متوجه افزایش ناگهانی قیمت تخممرغ شد.
ساعت 11 شب زنگ زد به وزیر اقتصاد. گفت چرا قیمت تخممرغ اینطور شده؟ من باید بدانم. اینها قوت اصلی مردم است. نباید آنقدر گران شود. حاجآقای خوشاخلاق و صبور اینطور وقتها عصبانی میشد و با مسئولان خیلی بد صحبت میکرد.» گفتوگوی ما با دستیار مردمیسازی دولت سیزدهم با این خاطره متفاوت شروع میشود.
این روزها خاطرات شهیدجمهور را زیاد میشنویم. وزاری سابق و چهرههای سیاسی و اقتصادی دولت سیزدهم کم خاطره ندارند. اما حرفهای «سیداحمد عبودتیان» حتما شنیدنیتر است. نه اینکه چون مصاحبه شونده منِ نوعی بوده و به قول خبرنگار جماعت، قلم این گزارش چنین است و چنان. نه! خاطرات عبودتیان از شهیدجمهور آنقدر سلیس و روان و خواندنی است که نیاز به آب و تاب و قلم فرسایی هیچ خبرنگاری ندارد. خاطرات عبودتیان از آیت الله رییسی از کف میدان است. از مواجهه شهیدجمهور با مردم!
.png)
*توصیه تیم تشریفات به رییس جمهور؛ سرتان را زیاد نچرخانید
«مسئولان تشریفات ریاستجمهوری همیشه به حاجآقا توصیه میکردند و میگفتند دیسیپلین یک رئیس جمهور حکم میکند که نگاهش مستقیم و روبهجلو باشد. اما ایشان معروف بود به اینکه خیلی سر میچرخانند. مسئولان تشریفات هر طوری بود سعی میکردند به حاجآقا بگویند که انقدر سر نچرخاند. اما آقای رئیسی گوشش بدهکار این توصیههای تشریفاتی نبود. حاجآقا نگاه میکرد. صداها برایش مهم بود. آدمها برایش مهم بودند. در یک سفر استانی آدمی که یک کنجی ایستاده بود را میدید و پیگیرش میشد. احوال شخصی آدمهای دوروبرش را میپرسید.» دستیار رئیس جمهور در امر مردمیسازی حرفهای مگوی بسیاری از آیتالله رئیسی دارد.
.png)
*پشت پا زدن رییس جمهور به پروتکلهای حفاظتی
برای رئیس جمهوری که شخص دوم مملکت است رعایت پروتکلهای حفاظتی بسیار مهم است. اما مواقعی پیش میآمد که آیتالله رئیسی برای این پروتکلها تره هم خرد نمیکرد. این مواقع خاص را عبودتیان خیلی خوب به یاد دارد؛ « حاجآقا در سفرهای استانی هر جا میدید مردم یک جایی بهخاطر ایشان جمع شدند از ماشین پیاده میشد و میرفت وسط مردم. خلاف پروتکل هم اگر بود، میرفت. وقتی به کردستان رفته بودیم، همینطور وسط خیابان از ماشین پیاده شد. در خرما کلاه وقتی دید مردم زیر باران هستند رفت زیر باران. محافظها میگفتند حاجآقا خیس میشید، شما باز هم برنامه دارید. دو روز باید در استان بچرخید. اصلاً این ملاحظات را نداشت. نه اینکه فکر کند. این به فکر مردم بودن در ناخوادگاهش بود.»
.png)
*آقای مدیر به ساعتت نگاه نکن!
رئیس جمهور دولت سیزدهم را به روی خوش و اخلاق خوبش میشناختند. اما این رئیس جمهور خوشسیما و خوشاخلاق روی دیگر سکهای هم داشته. آن روی سکه ایشان را وزیران و معاونان و مسئولان دولت سیزدهم کم ندیده بودند و عبودتیان یک شمه از این تغییر خلق را روایت میکند؛ « خطقرمز حاجآقا مردم بودند. حاجآقا اگر میدیدند مدیری در حال صحبتکردن با مردم به ساعتش نگاه میکند، وقتی جمع، خصوصی میشد به آن مدیر گوشزد میکردند و میگفتند آقای مدیر وقتی با مردم صحبت میکنی، به ساعتت نگاه نکن! به همین توصیه هم اکتفا نمیکرد و با عتاب و خطاب توضیح بیشتری میداد که مدیرش قبح این کار را درک کند و میگفت فرض کن شما داری با کسی صحبت میکنی و آن طرف به ساعتش نگاه میکند. این یعنی چی؟یعنی من کاردارم. جمعش کن. خستهام. خط قرمزش مردم بودند. اگر میفهمید مدیری، وزیری، استانداری برای مردم کلاس میگذارد بهشدت عصبانی و بداخلاق میشد.»
.png)
*وقتی روسری در حین صحبت با رییس جمهور از سر افتاد
«رئیس جمهور برای بازدید به منطقه 18 تهران رفته بودند. یک خانمی آمده بودند برای صحبت با رئیس جمهور و گویا که مشکلات زیادی هم داشتند و از قضا خیلی شل حجاب بودند. آقای رئیسی با صبر و حوصله به حرفهای این خانم گوش میدادند. در حین صحبت روسری این خانم کاملاً از سرش افتاد. آقای رئیسی روحانی بسیار مقید بود و یک رئیس جمهور. اما طوری با آرامش به گوشدادن ادامه دادند و نگاه شان را پایین انداختند که آن خانم معذب نشود و دستوپایش را گم نکند و حرفش را بزند. این عطوفت پدرانه باعث شد آن خانم همان جا بزند زیرگریه.» بازیگر نقش اول همه روایتهای دستیار شهید جمهور مردم هستند.
.png)
* درخواست دختر یک رفتگر از رییس جمهور
«یکی از دختران دانشآموز نخبه در دیدار دانشآموزی استان کرمان با رییس جمهور، درخواست کتبی برای آقای رئیسی نوشته بودند. پدر این دانشآموز در یکی از شهرهای استان کرمان رفتگر بود و این دخترخانم درخواستی مبنی بر تغییر وضعیت قرارداد پدرش را به ایشان داده بود.
حاجآقا خودشان شخصاً پیگیر این نامه بودند و پنج شش بار از دفتر پیگیر شدند که ماجرا حل شد یا نه؟ در نهایت ما مستقیم از طریق شهردار پیگیر این درخواست شدیم. آقای رئیسی تا خیالش از بابت حل این مشکل راحت نشد، دستبردار نبود. تا دلتان بخواهد ما از آقای رئیسی از این روایتها داریم. ایشان در همه سفرهای استانی آقای رییسی سعی میکرد به مدیرانش حالی کند که مردم را ببینید.»
خاطره دختر یک رفتگر از رئیس جمهور قلاب سفرهای استانی که میشود به قسمت جذابی به نام نامههای مردم به رئیس جمهور در این سفرها میرسد و این سؤال ما که در هر سفر استانی، چند نامه به دست رییس جمهور میرسد و رییس جمهور چطور وقت میکند به این نامهها جواب بدهد که پاسخهای عبودتیان شنیدنی است؛«در هر سفر استانی میانگین 50 هزار نامه به دست رییس جمهور میرسید.
آقای رئیسی مرکز پاسخگویی به درخواستهای مردمی راهاندازی کرده بودند. در هر سفر استانی که میرفتند در همان چند روز تا قبل از خروج از استان نامهها تفکیک میشد. بخشی از مشکلات، ساده حل نمیشد. ولی حاجآقا همیشه میگفت آن نامههایی هم که نمیشود و انجامشدنی نیست، به مردم بگویید نمیشود. برای آقای رئیسی خیلی مهم بود که یک نامه یا تماس بدون پاسخ نماند. من با آقای صالحی در سفرها کنار هم مینشستیم.
یکی از کارهای حاجآقا این بود که اول سفر و آخر سفر در کابین هواپیما میپرسید آقای صالحی نامههای مردم چی شد؟ هر کدام نامهها جواب ندارد زنگ بزنید بگید این کار شدنی نیست. ایشان این موضوع را با مدیرانش حل کرده بود و گفته بود آقای مسئول ولو اینکه نمیتوانید، باید بروید به مردم گزارش بدهید و بگویید نمیتوانیم.»
.png)
*پیرزنی که نظم جلسه را به هم زد
«موقع فرود هلیکوپتر در یکی از روستاهای دورافتاده اصفهان، باد آنقدر شدید بود که همه خودشان را محکم نگه داشته بودند. زنها گره چادر و روسری هاشان را سفت چسبیده بودند. مبادا روسری از سرشان بیفتد. محافظان حلقه مردم را عقبتر بردند تا آسیبی به کسی نرسد.
یک پیرزن از جایش تکان نخورد و با دستان چروک خوردهای که از شدت کار و زحمت، زرد شده بود روسریاش را در دست نگه داشته بود و سفت و قرص ایستاده بود. من دلم برای این پیرزن سوخت. گفتم حاجخانم نگران نباش. یک کاری میکنم وقتی پرواز نشست، رئیس جمهور را ببینی.
حرفهایت را بهش بزنی. دست هات را نشانش بده. مشکلت رو حل می کنه. چیزی نگفت و پرواز رئیس جمهور نشست و حلقه حفاظت سریع شکل گرفت و مردم رفتند دور حاجآقا را گرفتند. آقای رئیسی که شروع کردند به صحبت. همه ساکت شده بودند اما یک نفر رعایت نمیکرد.
بلندبلند چهارقل میخوند و فوت میکرد و میگفت درد و بلات بخوره تو سر دشمنات! دیدم همان پیرزن روستایی هست. در تمام مدت که مردم حرف میزدند و درخواستشان را میگفتند نگاه کردم دیدم این خانم دعا میکند و صلوات میفرستد. صحبت حاجآقا که تمام شد گفتم حاجخانم چرا نیامدی مشکلت را با حاجآقا مطرح کنی؟ گفت من خیلی از دست شما ناراحتم. تو فکر کردی من آمدم اینجا دست هام را نشان رئیس جمهور بدم.
من بوی امام را از آقای رییسی حس میکنم. فقط آمده بودم ببینمش و براش سرسلامتی بخوانم. من پیش خودم گفتم خدایا مردم چی در این سید خدا میبینند؟» کاش این روایتها در قاب سیاست تکرار شود.