به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
«وقتی اسمش را به عنوان پاسدار برگزیده خواندم، احساس کردم زمین دهان باز کرد و او در زمین فرو میرفت.» این را سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گقت و تعریف کرد: «در عملیات والفجر ۸ شنیدم بچه یکی از فرماندهان در تصادف کشته شده است؛ پس او را صدا زدم. وقتی پیشم آمد، خیلی شاداب بود.
من هم پیش خودم فکر کردم به او نگویم چه اتفاقی برای پسرش افتاده. دهان باز کردم و گفتم: «فلانی؟ این عملیات و جنگ طولانیه. جانشینت رو بذار جای خودت و برو مرخصی.»
خندهای کرد و گفت: «میفهمی چی میگی؟ به من میگی وسط بحبوحه عملیات پاشم برم؟» گفتم: «آره!» نگاهی کرد و پرسید: «به خاطر پسرم میگی؟ اون امانت بود از پیش خدا. منم تماس گرفتم گفتم بچه رو دفن کنید.
راننده رو هم رضایت بدید آزاد بشه بره.» گذشت. یک سال قبل اینکه او به شهادت برسد، در روز پاسدار، پاسدارها در اجتماعی جمع شده بودند.
به من گفتند که پاسدار نمونه را همان جا معرفی کنم. بالای استیج رفتم و درباره پاسدار نمونه صحبت کردم. او هم آخر جمعیت نشسته بود، چفیه سفیدی دور سرش بسته بود و چانهاش را تکیه داده بود به دستش. تصویر صورتش هیچ وقت از یادم نمیرود. اسمش را به عنوان پاسدار نمونه خواندم.
وقتی اسمش را شنید، احساس کردم زمین باز شده بود و او در زمین فرو میرفت. آن قدر گریه کرد که زیر بازوهایش را گرفتند و او را به سمت من آوردند. وقتی هدیه را به دستش دادم، با چشمی پر از اشک به چشم من نگاه کرد و گفت: «تو به من ظلم کردی.» من آن روز خطای بزرگی کردم.» صدای خاطره تعریف کردن سپهبد سلیمانی را بشنوید: