به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
پنجم دیماه 1365 بود. پس از عدمالفتح کربلای چهار، به موقعیت قجریه برگشتیم. سکوتِ غمباری بر فضای اردوگاه حاکم بود. از سروصدا و شوخی بچهها، دستههای شاخسی و صدای ضرب مرشد زورخانه و... خبری نبود. حال غریبی داشتیم. عدهای از همرزمان با ما برنگشته بودند.
آنها رفیقِ نیمهراه شده بودند! آنها ما را با خود نبرده بودند. داغ دوستان روی دلمان سنگینی میکرد. هیچکس نایِ رفتن سمتِ چادرهای بسته را نداشت. همانجا در محوطۀ قجریه دست در گردن هم انداختیم و دقایقی به یاد دوستانِ سفرکرده گریه کردیم و قدری سبک شدیم.
حالا دیگر بچههای گردان حبیب هم رسیده بودند. غروب شد و صدای اذان در قجریه پیچید. یکی از بچهها فانوس چادر را روشن کرد. برای رفتن به حسینیه آماده شدیم. وقتی از چادر خارج شدم، با دیدن چادرهایِ سوتوکور رفقا دلم گرفت. فانوس خیلی از چادرها خاموش بود. باورم نمیشد که در یک شب این تعداد از غواصان همرزمم را از دست داده باشم.
به حسینیۀ گردان رفتیم و نماز را بهجماعت خواندیم. قرار بود بعد از نماز برای شهدا شام غریبان بگیریم. بچههای گردان حبیب هم برای دادنِ سرسلامتی به حسینیه آمده بودند. مداحان هر دو گردان آنجا بودند. مراسم شروعنشده، بچهها گریه را شروع کرده بودند. هرکس دوستی را یاد میکرد و گریه امانش نمیداد. حاجعلیاصغر زنجانی میکروفون را دست گرفت و گفت: «برادران، امشب میخوام در عزای همرزمانی که تا چند روز پیش در کنارشون بودیم، غواصای دریادلی که رفتن و برنگشتن، گریه کنیم...» و بعد شروع کرد به مداحی:
آنان که غمت به جان خریدند حسین(ع)/ یکباره به خون خود تپیدند حسین(ع)/ افسوس که خونینکفنان ایران/ جان دادن و کربلا ندیدند حسین(ع)/ دلم داغ هزاران لاله دارد/ سکوتم یک نیستان ناله دارد/ بگو امشب ز مظلومیت عشق/ گلویم بغض چندین ساله دارد/ چو نی مینالم از درد جدایی/ و از گلها نمیآید صدایی/ همیشه ورد لبهای من این است/ کجایید ای شهیدان خدایی/ بچهها با حاجعلیاصغر همراهی میکردند.
مجلس به هم ریخته بود. صدای حاجعلیاصغر غوغایی در حسینیه و نخلستانهای اطراف به پا کرده بود. صدای ناله و گریۀ بچهها به آسمانها میرفت. آنها داغدار هجرت خونین همرزمانشان بودند و جای خالی رفیقانشان را با تمام وجود احساس میکردند.
عزاداری تا پاسی از شب ادامه داشت. حالِ بچهها حسابی جا آمده بود. روحیۀ ازدسترفته را بازیافتند و انگیزهشان برای ادامۀ راه دوستان شهیدشان دوچندان شد.



