سه شنبه 09 دي 1404 - Tue 30 Dec 2025
  • وقتی «میدان» زبانِ مذاکره می‌شود

  • همتی جایگزین فرزین می‌شود

  • انگشت‌کردن در بینی و رابطه آلزایمر

  • درخواست عجیب و نامتعارفی را درباشگاه پرسپولیس مطرح کرده است.

  • خبرگزاری دولت: جمعی از بازاریان مغازه‌های خود را تعطیل یا نیمه تعطیل کرده‌اند/تجمع امروز خیابان لاله‌زار و مرکز تهران +عکس

  • سناریوی سه گانه غربگراها برای انداختن کشور در چاله مذاکره

  • کجا با این عجله؟

  • افسار دلار سرکش اینجاست

  • ۱۸۰ اقتصاددان طلبکار؛ صفر راهکار برای دلار

  • مقتدرانه از امنیت ایران دفاع می‌کنیم

  • دولت می‌تواند اگر نارفیقان بگذ‌ارند

  • فوری/ بیانیه هشدارآمیز ستاد کل نیروهای مسلح

  • پزشکیان نزد حامیانش مهجور است!

  • سومالی‌لند؛ نقشه صهیونی برای کوچ اجباری

  • حل مشکل مسکن مردم با واگذاری زمین و تسهیلات ارزان

  • آیا اسرائیل در پی گشودن فصل تازه‌ای از تقابل نظامی با ایران است؟

  • دسترسی حنظله به اسرار حلقه نزدیک نخست‌وزیر اسرائیل +عکس

  • راه اندازی شبکه بزرگ جاسوسی ایران در اسرائیل

  • ابتکار و شجاعت و فداکاری جوانان؛ عامل شکست تهاجم بزرگ آمریکا و زائده ننگین آن

  • جنجال دوباره رامین رضاییان در اینستاگرام

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 415900
    تاریخ انتشار: 09/دي/1404 - 13:50

    غواصان عملیات کربلای چهار رفقای نیمه‌راه!

    بچه‌های گردان حبیب هم برای دادنِ سرسلامتی به حسینیه آمده بودند. مداحان هر دو گردان آنجا بودند. مراسم شروع‌نشده، بچه‌ها گریه را شروع کرده بودند. هرکس دوستی را یاد می‌کرد و گریه امانش نمی‌داد. حاج‌علی‌اصغر زنجانی میکروفون را دست گرفت و....

     غواصان عملیات کربلای چهار رفقای نیمه‌راه!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    پنجم دیماه 1365 بود. پس از عدم‌الفتح کربلای چهار، به موقعیت قجریه برگشتیم. سکوتِ غمباری بر فضای اردوگاه حاکم بود. از سروصدا و شوخی بچه‌ها، دسته‌های شاخسی و صدای ضرب مرشد زورخانه و... خبری نبود. حال غریبی داشتیم. عده‌ای از هم‌رزمان با ما برنگشته بودند.

    آن‌ها رفیقِ نیمه‌راه شده بودند! آن‌ها ما را با خود نبرده بودند. داغ دوستان روی دلمان سنگینی می‌کرد. هیچ‌کس نایِ رفتن سمتِ چادرهای بسته را نداشت. همان‌جا در محوطۀ قجریه دست در گردن هم انداختیم و دقایقی به یاد دوستانِ سفرکرده گریه کردیم و قدری سبک شدیم.

    حالا دیگر بچه‌های گردان حبیب هم رسیده بودند. غروب شد و صدای اذان در قجریه پیچید. یکی از بچه‌ها فانوس چادر را روشن کرد. برای رفتن به حسینیه آماده شدیم. وقتی از چادر خارج شدم، با دیدن چادرهایِ سوت‌وکور رفقا دلم گرفت. فانوس خیلی از چادرها خاموش بود. باورم نمی‌شد که در یک ‌شب این تعداد از غواصان هم‌رزمم را از دست داده باشم.

    به حسینیۀ گردان رفتیم و نماز را به‌جماعت خواندیم. قرار بود بعد از نماز برای شهدا شام غریبان بگیریم. بچه‌های گردان حبیب هم برای دادنِ سرسلامتی به حسینیه آمده بودند. مداحان هر دو گردان آنجا بودند. مراسم شروع‌نشده، بچه‌ها گریه را شروع کرده بودند. هرکس دوستی را یاد می‌کرد و گریه امانش نمی‌داد. حاج‌علی‌اصغر زنجانی میکروفون را دست گرفت و گفت: «برادران، امشب می‌خوام در عزای هم‌رزمانی که تا چند روز پیش در کنارشون بودیم، غواصای دریادلی که رفتن و برنگشتن، گریه کنیم...» و بعد شروع کرد به مداحی:

    آنان‌ که غمت به جان خریدند حسین(ع)/ یک‌باره به خون خود تپیدند حسین(ع)/ افسوس که خونین‌کفنان ایران/ جان دادن و کربلا ندیدند حسین(ع)/ دلم داغ هزاران لاله دارد/ سکوتم یک نیستان ناله دارد/ بگو امشب ز مظلومیت عشق/ گلویم بغض چندین ساله دارد/ چو نی می‌نالم از درد جدایی/ و از گل‌ها نمی‌آید صدایی/ همیشه ورد لب‌های من این است/ کجایید ای شهیدان خدایی/ بچه‌ها با حاج‌علی‌اصغر همراهی می‌کردند.

    مجلس به‌ هم ‌ریخته بود. صدای حاج‌علی‌اصغر غوغایی در حسینیه و نخلستان‌های اطراف به‌ پا کرده بود. صدای ناله و گریۀ بچه‌ها به آسمان‌ها می‌رفت. آن‌ها داغدار هجرت خونین هم‌رزمانشان بودند و جای خالی رفیقانشان را با تمام وجود احساس می‌کردند.

    عزاداری تا پاسی از شب ادامه داشت. حالِ بچه‌ها حسابی جا آمده بود. روحیۀ ازدست‌رفته را بازیافتند و انگیزه‌شان برای ادامۀ راه دوستان شهیدشان دوچندان شد.

     

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما