دوشنبه 05 آبان 1404 - Mon 27 Oct 2025
  • شهید کربلایی :آمده‌ام نذرم را ادا کنم! +عکس

  • شرم‌آور نیست؟ البته که هست!

  • نگاهی به گزارش رسمی اسرائیل از حجم تلفات خود

  • وعده‌های دروغ جریان غربگرا از برجام تا FATF

  • پایان برجام و خواب‌های آشفته پسابرجامی!

  • میرزای نائینی معتقد به تشکیل «حکومت اسلامی» و مسئله «ولایت» بود /تعبیر امروزی جمهوری اسلامی همان حکومت مدنظر میرزای نائینی است +صوت وفیلم

  • بدون رفع تحریم‌ها ایران هیچ توافقی با آمریکا نمی‌کند

  • نمی‌توانید با این قصه‌ها مرا فریب دهید؛ وقتی نخست‌وزیر شدم، دیدم هیچ طرحی درباره ایران آماده نکرده بودید

  • جنگ روانی، سه ضلع از چهارضلع راهبرد ترامپ

  • پیام تسلیت به خانواده خادم الشهدا بهروز قدمی

  • آیا مذاکره بوداپست هم به سرنوشت آلاسکا دچار می‌شود؟

  • واکنش امام خامنه‌ای به ادعای ترامپ درباره صنعت هسته‌ای ایران: به همین خیال باش! +فیلم و صوت

  • نگرانی درباره احتمال دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، به طور کامل بر طرف نشده

  • آیا اژدهای پکن بر معامله‌گر نیویورکی چیره شده است؟

  • ‌پایان اقتدار شورای امنیت و آغاز عصر نظم نوین جهانی

  • از برجام تا برهوت؛ محصول نابلدی و بی‌دانشی

  • اگر یزید توانست شما هم می‌توانید

  • جاسـوس و جاسوسی از نگاه اسـلام

  • شرم‌الشیخ سوم روسیاهی پادوهای داخلی ترامپ

  • سخنان ترامپ درباره صلح با ایران، فریب است

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 412292
    تاریخ انتشار: 05/آبان/1404 - 11:48

    شهید کربلایی :آمده‌ام نذرم را ادا کنم! +عکس

    شنیده بودم شهدا مشکل‌گشا هستند و هرکسی خالصانه متوسل به آنها شود، دست خالی برنمی‌گردد. با خود گفتم، عجب شهرتی دارد ....

    شهید کربلایی :آمده‌ام نذرم را ادا کنم! +عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» 

    اصغر نعمتی از همرزمان سردار شهید، حسن کربلایی می‌گفت: تابستان سال 1396 بود. برای زیارت قبور شهدا به گلزار وادی رحمت تبریز رفته بودم. طبق روال، سری هم به مزار سردار شهید، حسن کربلایی، از همرزمان و دوستان هم‌محله‌ایم زدم. وقتی رسیدم، دیدم یک خانم میان‌سالی کنار قبر نشسته و روی قبر هم شیرینی و میوه چیده است! فکر کردم خواهر شهید کربلایی است.
    خانواده حسن را می‌شناختم. نزدیکتر آمدم، دیدم شخص دیگری است. تعجب کردم! گفتم: می‌بخشید خواهر، شما با این شهید نسبتی دارید؟ گفت: «نخیر!» گفتم: پس این شیرینی و میوه برای چیست؟ گفت حاجتی داشتم، روا شده. آمده‌ام نذرم را ادا کنم! گفتم قضیه چیه؟ گفت مدتی بود مشکل خاصی در خانواده داشتم. به هر دری می‌زدم رفع نمی‌شد. از همه جا مایوس شده بودم. چند هفته پیش برای حل مشکلم به جایی مراجعه کرده بودم. ناامید در حال بازگشت به خانه بودم. در خیابان چشمم به عکس شهید خوش سیمایی خورد.

    شهید، حسن کربلایی! شنیده بودم شهدا مشکل‌گشا هستند و هرکسی خالصانه متوسل به آنها شود، دست خالی برنمی‌گردد. با خود گفتم، عجب شهرتی دارد. کربلایی! من هم متوسل به این شهید شوم. با سوز دل گفتم، ای شهید! تو در راه خدا به شهادت رسیده‌ای. نام خانوادگی‌ات هم که کربلایی است. پیش خدا مقام و منزلت داری. چه می‌شود از خدا بخواهی مشکل من را حل کند؟ اشک‌هایم جاری شده بود. نذر کردم اگر مشکلم حل شد، برای شهید حسن کربلایی میوه و شیرینی پخش کنم. برگشتم خانه. شب که خوابیدم، در عالم رویا، دیدم رزمنده‌ای بلندقد و رعنا، که چکمه پوشیده است، سراغم آمد. نزدیک‌تر که شد، دیدم همان شهید است؛ حسن کربلایی!

     

     

    سلام داد و گفت: «خواهرم!، صبح از من خواستی که واسطه شوم، خدا مشکلت را حل کند. نگران نباش. ان‌شاءالله به همین زودی مشکلت حل می‌شود». چند روز بعد از این قضیه، مشکلی که به هر دری زده بودم حل نشده بود، به خودی خود حل شد!

    خدا را شاکر بودم و برای شهیدی که واسطۀ حل مشکلم بود، فاتحه‌ای خواندم. با این عنایت شهید کربلایی، برای پیدا کردن مزار شریفش، به بنیاد شهید رفتم و آدرس گرفتم؛ و آمده‌ام نذرم را ادا کنم.

    شهید حسن کربلایی، جانشین گردان حبیب‌ابن مظاهر(س)، کربلایی بود و مسافر! تا رسیدن به کربلای پنج، منزل به منزل که نه، میدان به میدان راه پیموده بود. حسن کربلایی تا رسیدن به کربلای پنج در بیستم دی‌ماه 1365، بیست و هفت سال سفر را راه پیموده بود. از سال 1338 از زادگاهش تبریز تا بیستم دی‌ماه 1365 تا کربلای پنج.

    او در خانواده‌ای مستضعف و مذهبی دیده به جهان گشوده بود. تا دوره راهنمایی تحصیل و درس و مشق را پی گرفته بود و از آن پس، چونان اکثر محرومان جامعه، مدرسه را رها کرده بود تا یاوری باشد برای معیشت خانواده‌اش.

    از همان دوران کودکی با مسجد و محافل الهی آشنا شده بود. بدین جهت، در ماه‌های پرتپش انقلاب اسلامی، یک‌دم از تلاش بازنایستاد و از آن پس، بعد از تشکیل سپاه، به سلسه سبزپوشان دوران دفاع مقدس پیوست. با شروع جنگ، از شهر و دیار خود بار سفر بست و تا کربلای 5 در میدان‌های مختلف استقامت ورزید.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما