پنجشنبه 01 آبان 1404 - Thu 23 Oct 2025
  • میرزای نائینی معتقد به تشکیل «حکومت اسلامی» و مسئله «ولایت» بود /تعبیر امروزی جمهوری اسلامی همان حکومت مدنظر میرزای نائینی است +صوت وفیلم

  • بدون رفع تحریم‌ها ایران هیچ توافقی با آمریکا نمی‌کند

  • نمی‌توانید با این قصه‌ها مرا فریب دهید؛ وقتی نخست‌وزیر شدم، دیدم هیچ طرحی درباره ایران آماده نکرده بودید

  • جنگ روانی، سه ضلع از چهارضلع راهبرد ترامپ

  • پیام تسلیت به خانواده خادم الشهدا بهروز قدمی

  • آیا مذاکره بوداپست هم به سرنوشت آلاسکا دچار می‌شود؟

  • واکنش امام خامنه‌ای به ادعای ترامپ درباره صنعت هسته‌ای ایران: به همین خیال باش! +فیلم و صوت

  • نگرانی درباره احتمال دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، به طور کامل بر طرف نشده

  • آیا اژدهای پکن بر معامله‌گر نیویورکی چیره شده است؟

  • ‌پایان اقتدار شورای امنیت و آغاز عصر نظم نوین جهانی

  • از برجام تا برهوت؛ محصول نابلدی و بی‌دانشی

  • اگر یزید توانست شما هم می‌توانید

  • جاسـوس و جاسوسی از نگاه اسـلام

  • شرم‌الشیخ سوم روسیاهی پادوهای داخلی ترامپ

  • سخنان ترامپ درباره صلح با ایران، فریب است

  • آغاز عملیات آزادی اسرا در تل‌آویو و غزه/ بیانیه مهم گردان‌های قسام در باره توافق تبادل اسرا/ صلیب سرخ دومین گروه از اسرای اسرائیلی را تحویل گرفت/ اولین گروه اسرای فلسطینی وارد غزه شدند +عکس و فیلم

  • طرح ترامپ، اعتراف واضح به اقتدار مقاومت

  • ایران پس از شرم ‌الشیخ!

  • پروژه خطرناک جدید ظریف؛ خلع سلاح به نام «مردم»

  • دل آرام، اراده مستحکم، ایمان ژرف و امید زنده، نتیجه اقامه نماز با خشوع و دل‌سپاری به خداست

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 412015
    تاریخ انتشار: 01/آبان/1404 - 12:04

    شهیدی که سردار رشید تمام عراق را دنبالش گشت+عکس

    علی هاشمی آخرین نفری بود که قبل از هجوم سنگین عراق برای بازپس‌گرفتن جزایر مجنون، در قرارگاه باقی ماند تا از تخلیه کامل نیروها اطمینان پیدا کند. اما در درگیری‌های حوالی جاده هورالعظیم، ناپدید شد.

    شهیدی که سردار رشید تمام عراق را دنبالش گشت+عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    اگر کسی بخواهد علی هاشمی را بشناسد، باید چهار نفر را ببیند. اولین نفر محسن رضایی است. او تنها کسی بود که جرئت داشت پیش مادر علی هاشمی برود و بگوید: هرکسی دنبال علی هاشمی می‌گردد برود با ماهی‌های هور صحبت کند.
    نفر بعدی  علی ناصری است که به او می‌گفتند بال اطلاعات علی هاشمی؛ ناصری فرمانده اطلاعات لشکر هفت ولیعصر بود از کودکی با علی بزرگ شده بود. سومین نفر مادر علی است و آخرین همدم علی آب‌های هور.حتی عبدالصاحب رومزی پور که از بچگی با سردار شهید علی هاشمی بزرگ شده ادعایی برای شناختنش ندارد و ما را حواله می‌دهد به این 4 نفر.
     

    دفاع رهبر از علی هاشمی

    این روزها با پخش سریال «پسران هور» بار دیگر اسم شهید سردار علی هاشمی سر زبان‌ها افتاد. شهیدی که قهرمان هور بود ولی مظلومانه تا 22 سال بعد از شهادتش مورد اتهام جاسوسی برای عراق بود. به همین بهانه به سراغ نویسنده اولین کتاب زندگینامه علی هاشمی رفتیم. عبدالصاحب رومزی پور نویسنده کتاب«هور و همیشه»، دوست و هم‌رزم شهید است که از کودکی با علی قد کشیده. رومزی پور صحبت‌هایش را با نحوه شهادت علی شروع می‌کند و می‌گوید: من برای کتاب نوشتن کتاب هور، سال‌ها در مورد شهادت علی با افراد زیادی مصاحبه کردم ولی هنوز کسی پیدا نشده که دقیقاً بداند علی چطور شهید شده است.
    سال ۷۹  هم‌زمان با کنگره سرداران استان خوزستان حرف‌وحدیث‌هایی در ارتباط با علی مطرح بود. وقتی بخشی از کتاب را با صحبت‌های حضرت آقا و صحبت‌های محسن رضایی دررابطه‌با رشادت‌های علی نوشتم، ترکش‌ها به سمت خانواده‌اش کمتر شد.
     

    وقتی علی پا طلا وسط بازی همه را شوکه کرد

    دوستی علی و عبدالصاحب برمی‌گردد به قبل از انقلاب. سال 1340 بود که علی در محله حصیرآباد اهواز به دنیا آمد. انقلاب که پیروز شد سن و سالی نداشت ولی فعالیتش را شروع کرد و در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به کار شد. با شروع جنگ غیرتش قبول نکرد که دست روی دست بگذارد، به همراه 40 نفر از نوجوانان و جوانان محله‌های حصیرآباد و آخر آسفالت اهواز به حمیدیه رفتند و در نهایت تیپ 37 نور را تشکیل دادند. در تمام این سال‌ها عبدالصاحب کنار علی بود. به سپاه حمیدیه که رفتند، بعد از مدتی از علی جدا شد و به قسمت دیگری منتقل شد.
     
     
    شاید هزارمین بار باشد که رومزی پور خاطرات علی را مرور می‌کند بااین‌حال طوری با هیجان‌ تعریف می‌کند که انگار اولین‌بار است: سال 56 بود. در محله مسابقه فوتبال راه انداخته بودند. علی هافبک تیم شهباز بود. به‌قدری حرفه‌ای بازی می‌کرد که بهش می‌گفتند «علی پا طلا».
    همه تماشاگرها جمع شده بودند. بازی خیلی مهم بود. درست جای حساس بازی بود که اذان مغرب پخش شد. همه چشمشان به‌پای علی بود ولی او به‌محض شنیدن اذان، بازی را رها کرد. از زمین بیرون رفت ،کارتنی روی زمین پهن کرد و ایستاد سر نماز. مربی که شوکه شده بود با لحن بسیار عصبی فریاد می‌زد: علی اخراجت می‌کنم. دیگه نمی‌خوام بیایی.از طرف دیگر همه بچه‌ها علی را صدا می‌کردند که به بازی برگردد ولی اصلاً برایش مهم نبود. آن‌قدر آرام نماز می‌خواند انگار جای خلوتی است و صدای کسی را نمی‌شنود. ما داد می‌زدیم: علی این مسخره‌بازی‌ها چیه؟ ولی هیچ صدایی را نمی‌شنید.
     

    راز آتش گرفتن مشروب فروشی شکرچیان

    خاطره عبدالصاحب که تمام می شود خودش حدس می زند که باورش برایمان سخت باشد. اینکه پسر16 ساله ای در اوج بازی جمعی، فوتبال را رها کند که نماز اول وقتش به تاخیر نیفتد. حق هم دارد. هر جمله ای که می گوید طول می کشد تا در ذهنمان هضمش کنیم.عبدالصاحب از مشروب فروشی شکرچیان تعریف می کند که آتش گرفت و بعد از دو ماه تازه فهمیدند که یکی از کسانی که آنجا را آتش زده علی بوده است.
     

    علی هاشمی، نابغه‌ای که دانشگاه را رها کرد

    یکی‌یکی خاطرات نوجوانی علی را مرور می‌کنیم، به اوایل انقلاب می‌رسیم. به جایی که علی در دانشگاه پزشکی قبول شده ولی جبهه را به دانشگاه ترجیح می‌دهد . اینجاست که عبدالصاحب به وجد آمده و می‌گوید: نخبه‌ها پیشش کم می‌آوردند. چند تا از عملیات مهم مثل خیبر را علی طراحی کرده است. بیرون سنگرها یک گونی نان خشک داشتیم. علی  وقتی می‌خواست عملیاتی طراحی کند تکه‌ای از نان خشک داخل گونی را بر می‌داشت و کنارش می‌گذاشت و ریز ریز می‌خورد. با کمی نان خشک عملیات طراحی می‌کرد.

    داستان شگفت‌انگیز سردار هور در حل بن‌بست‌ها

    میان صحبت‌ها به اینجا می‌رسیم که برای علی بن بستی وجود نداشت. همیشه برای هر مشکلی راهی پیدا می‌کرد. مثل زمانی که دکل حفاری نیاز داشت و بچه‌هایش نتوانستند بیاورند.صادق آهنگران خاطره‌ای از علی هاشمی تعریف می‌کرد: یک روز صبح علی هاشمی به فرماندهانش گفت: بروید برای من یک دکل حفاری بیاورید. تا عصر دکل اینجا باشد. فرماندهان سردرگم شدند که از چه کسی دکل بگیریم؟ از کجا بیاوریم؟ علی در جواب گفت: نمی‌دانم. هرطورشده تا عصر دکل را بیاورید. عصر شد و خبری از دکل نبود. آمدند و گفتند: برای گرفتن دکل باید نامه‌نگاری شود. همین‌طوری دکل نمی‌دهند. علی هیچ‌چیز نگفت. پایش مشکلی داشت که نمی‌توانست پوتین به پا کند. کتانی‌اش را پوشید و راه افتاد. وانت تویوتا را سوار شد و رفت. بعد از تقریباً  4 یا 5 ساعت بچه‌ها دیدند از دور گردوخاکی بلند شد. نزدیک‌تر که شد، علی هاشمی بود با دکلی پشت وانت. همه بچه‌ها ذوق‌زده شدند. سید نور پرسید: علی این را از کجا آوردی؟ اصلاً چطور آوردی؟ ماجرا ازاین‌قرار بود که علی خودش را به دفتر حفاری رسانده بود. دفتر در منطقه‌ای بود در اهواز به نام زیتون کارمندی.
    علی به آنها گفته بود: من این دکل را می‌خواهم. به علی گفتند: تو کی هستی که دکل می‌خواهی؟ علی که به‌شدت برای کارش به دکل نیاز داشت، بااقتدار طوری پافشاری کرد که در نهایت چاره‌ای نداشتند به جز اینکه دکل را به علی بدهند.عبدالصاحب می‌گوید: هیچ‌کس جسارت علی را نداشت. هیچ‌وقت ندیدم که بگوید نمی‌توانم. ترس یک غریزه طبیعی است ولی نمی‌دانم علی چه معامله‌ای باخدا کرده بود که از هیچ‌چیز نمی‌ترسید. می‌گفت آدم یک‌بار باید بمیرد چرا برای‌خدا نمیرد.

    حاج قاسم: علی هاشمی امامزاده شهر شماست

    عملیات خیبر را در سن 23 سالگی طراحی کرد. انگار کنارش ده‌ها ژنرال نشسته و کمکش کردند. عبدالصاحب از ارادت حاج‌قاسم سلیمانی به علی هاشمی می‌گوید: سردار سلیمانی، علی را خیلی دوست داشت. یک‌بار گفت شما دنبال امامزاده نگردید در شهرتان دوتا امامزاده دارید. یکی از آنها شهید علی هاشمی است و دیگری شهید مجید سیلاوی. شهید سیلاوی معاون سردار شهید علی هاشمی فرمانده سپاه حمیدیه بود.
     
     
    هر جمله از عبدالصاحب رومزی پور را که می‌شنویم، انگار دریچه‌ای جدید از شخصیت علی هاشمی به رویمان باز می‌شود و هر چه می‌گذرد متوجه می‌شویم که هیچ شناختی از سردار هور نداریم.
     
    ولی عبدالصاحب خودش تعریف جدیدی از علی هاشمی می‌دهد: علی تنها کسی است که در هر ادبیات، هر کتاب، هر نوشته با هر موضوع قشنگ جا می‌گیرد. یعنی تمام نشانه‌های یک انسان موفق را دارد. نشانه‌های یک فرمانده موفق را دارد. نشانه‌های یک جوان به‌روز نخبه  دارای دانش نظامی را دارد. علی سخنران قابلی نبود. کمی لهجه عربی داشت و کوتاه صحبت می‌کرد ولی همان ۵ دقیقه لحن ساده‌اش دل همه را تکان می‌داد. محسن رضایی می‌گفت: بعضی جاها که می‌خواستم صحبت‌هایم  برای بچه‌های جنوب تأثیر بگذارد می‌گفتم: علی تو بیا صحبت کن. کارهایی که علی کرد اگر نسل امروز بفهمد باور نمی‌کند می‌گویند شما غلو می‌کنید.

    پایان شایعه زندان اردن برای سردار هور

    عبدالصاحب هر چه بیشتر از خصوصیات علی هاشمی تعریف می‌کند، نوشتن را برایمان سخت‌تر می‌کند و می‌گوید: اگر می‌خواهید واقعاً چیزی از علی هاشمی بنویسید، تمام جوانبش را نگاه کنید. هیچ‌کس آخرین بغض مادرش علی را نتوانست در هیچ فیلمی، هیچ کتابی، هیچ نشانی بیاورد. وقتی که گفتند: علی هاشمی شهید شد و استخوان‌هایش را آوردند، در منطقه  زیتون کارمندی مراسمی بود که حضرت آقا  برای سخنرانی آمده بودند. در بنر مراسم، اسم علی با پیشوند شهید آمده بود. پدرش وقتی بنر را دید، خیلی ناراحت شد.
    آن موقع شایع شده بود علی هاشمی در اردن زندانی است و می‌خواهند او را با اسرای عراق مبادله کنند. آقای خامنه‌ای بغلش کرد و گفت: پدر جان دیگر باید یکی حرف آخر را بزند. فرمانده‌اش تمام جوانب را سنجیده و تمام راه‌ها را رفته است. بعد از جنگ سردار رشید با آقای غلام‌پور تمام عراق را به دنبال علی گشتند. غلام‌پور فرمانده علی هاشمی بود.

    تنها جایی که علی هاشمی از فرمانده‌اش سرپیچی کرد

    رومزی پور در تعاریفش به تنها جایی می‌رسد که علی از حرف فرمانده‌اش سرپیچی کرد. زمانی که سردار غلام‌پور به علی دستور داد که برگردد و علی سرپیچی کرد و گفت: احمد چی داری میگی من چطور برگردم؟ بچه‌های من اینجا هستند. غلام‌پور جواب داد: بچه‌هایت برگشته‌اند ولی علی زیربار نرفت و گفت: من باید دقیقاً بفهمم تک تکشان برگشتند و سالم هستند. آن موقع تصمیم می‌گیرم که برگردم یا برنگردم . این را خود سردار غلام‌پور هم می‌گوید که علی تنها جایی که مخالفت کرد همین‌جا بود که مخالفتش یک‌دنیا ارزش داشت. علی هاشمی را همین دیالوگ علی هاشمی کرد.
     

    بوسه سردار هور بر دست عمو شکری

    علی هاشمی در میان مردم جنوب بسیار محبوب بود. از بقال محله گرفته تا پسران هور به سرش قسم می‌خوردند. عبدالصاحب به یاد عمو شکری بقال محله می‌افتد و می‌گوید: سر کوچه‌شان یک بقالی معمولی بود. خیلی ساده و معمولی. نه یخچالی داشت نه چیزی. پیراهن سفید کاپیتانی می‌پوشید با زیر شلواری. عاشق علی بود. همیشه وقتی  علی به خانه می‌رفت، باوجوداینکه محافظانش در ماشین بودند، نزدیک بقالی عمو شکری که می‌شد،  نگه می‌داشت. جلوی محافظان پیاده می‌شد. دست عمو شکری را می‌بوسید و سوار ماشین می‌شد. اصلاً برایش مهم نبود که چه سمتی دارد و الان بقیه می‌بینند.

    نان‌هایی که از خانه به جبهه برگشتند

    عبدالصاحب خاطره‌ای از علی تعریف می‌کند که نشانه دقت زیاد علی در استفاده از بیت‌المال است. علی یک روز با خانمش تماس گرفته و گفته بود که من می‌خواهم بچه‌ها را شام بیاورم خانه. چه غذایی داریم؟ همسرش جواب داده بود: ما شام قورمه سبزی داریم. برنج هم نداریم باید با نان بخورید ولی نان هم نداریم. علی با دو تا ماشین از رزمندگان به خانه‌اش رفت. به خانه که رسید 3 بسته نان دستش بود. شام که خوردند تا صبح در مورد جنگ صحبت می‌کردند. موقع خداحافظی همسرش دید 3 بسته نان دست علی است. گفت این نان‌ها را صبح خریدم تا برگردانم به سوسنگرد.

    تارزان عراقی در جستجوی سردار هور

    زمانی که علی هاشمی مفقود شد، یکی از احتمالات این بود که اسیر شده است. علی هاشمی برای فرماندهان عراقی خیلی مهم بود. چون نفر دوم جبهه‌های جنوب بود و فرماندهان عراقی بین اسرا دنبالش می‌گشتند. یکی از فرماندهان ارشد عراقی که به تارزان معروف بود، هیکل درشتی داشت. دست‌هایش دوبرابر دست آدم‌های معمولی بزرگ بود. به میان اسرا می‌رفت و با غیظ لپ‌هایشان را می‌گرفت و می‌کشید.
    تارزان با عصبانیت می‌گفت: من احساس می‌کنم یکی از شما علی هاشمی است که چهره‌اش را تغییر داده است. یک‌بار یکی از اسرا بلند شد و گفت: چرا این کارها را می‌کنید؟ سرتیپ عراقی گفت: ما دنبال علی هاشمی هستیم. اسیر ایرانی با تحکم جواب داد گفت: چی داری میگی؟ علی هاشمی مال اسارت نیست. اگر می‌خواهی علی هاشمی را بگیری هور را خشک‌کن، جسدش را بگیر و همین هم شد. سردار هور، تا ابد، سِرّ سر به مُهرِ هور باقی می‌ماند.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما