جمعه 11 مهر 1404 - Fri 03 Oct 2025
  • آقای ترامپ، سرسختی فلسطینی‌ها را از نتانیاهو بپرس

  • بزرگ فکر کنیم تا در تله جنگ روانی نیفتیم

  • تصویر منتشر نشده سید حسن نصرالله در مسجد جمکران

  • تمام دوربین‌های سر چهار راه‌های ما در اختیار اسرائیل است و لحظه‌ای رصد می‌شوند

  • دیدن ژنرال‌ها و دریاسالارهای چاق در پنتاگون غیر قابل قبول است/ دیگر خبری از مردان زنانه‌پوش نخواهد بود، کار ما با این مزخرفات تمام شد

  • زیاده‌خواهی آمریکا ادامه دارد/هیئت ایرانی در جلسه اسپانیا FATF

  • بزرگترین ترس ایالات متحده از کیست ؟

  • لا‌اقل به این پیشنهاد عمل کنید!

  • آثار اقتصادی مکانیسم ماشه از هیاهو تا واقعیت

  • از پرونده فردی تا عملیات روانی جمعی

  • جریان مقاومت سرمایه‌ای بزرگ برای جهان اسلام است /شهید نصرالله خطر اسرائیل را زودتر از همه درک کرد/ایران و کشورهای دیگر در بازسازی لبنان گام برداشتند+فیلم

  • «تکبیرهای جامانده»

  • اتحاد ملت ایران در جنگ ۱۲ روزه، دشمن را ناامید کرد/ مردم به خیابانها آمدند اما علیه دشمن نه علیه نظام اسلامی + فیلم

  • بی‌اعتنایی به قانون حجاب وبال‌تان می‌شود

  • رهبر انقلاب و یک حقیقت آشکار درباره اروپا+فیلم

  • پشت پرده فریب آمریکا: از نابودی برنامه هسته‌ای لیبی تا توطئه علیه ایران

  • تیم ملی کشتی فرنگی ایران قهرمان جهان شد /شانس یک طلا و یک برنز ایران در ۳ وزن دوم /سالتوهای مرگبار دلاور ایذه‌ای کشتی ایران + فیلم

  • مقاومت شعار نیست / مغز نظامی حزب‌الله که بود؟ +عکس

  • فرایند بازگشت تحریم‌ها: مکانیسم اسنپ‌بک در عمل

  • دعوت به آشوب چطور هو شد؟

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 410547
    تاریخ انتشار: 10/مهر/1404 - 12:34

    شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود تا کنار او دفن شود

    شهید «محمّد حسین یوسف الهی» عارفی است که در واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.

    شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود تا کنار او دفن شود

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» 

    شهید «محمدحسین یوسف الهی» سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.

    علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمدحسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکت‌های دانش آموزان در شهر کرمان بود.

    با آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.

     شهید «محمّدحسین یوسف الهی» عارفی است که در واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.

    محمدحسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند.

    خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرور می کنیم:

    * به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.

    نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه.

    بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی.

    با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.

    در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود!

    * با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا.

    وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ...

    امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ...

     

    * پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.

    ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم.

    نمی‌دانستیم کجا برویم.

    جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله!

    جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!

    وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند.

    اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟

    لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم!

    محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!

    * دو تا از بچّه های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آنها با لباس غوّاصی در آبها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ ب ر گشتیم.

    محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.

    حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود.

    امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم.

    صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟

    گفت: نه. پرسیدم: چرا؟!

    مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.

    با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟

    گفت: «در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟

    اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.

    اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.»

    پرسیدم: چه طور؟!

    گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.

    من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.

    وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد!

    * زمستان ۶۴ بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.

    بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم.

    حسین به همه اشاره کرد به جز من!

    چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر ۸ محقّق شد!

    از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. رازهایی که هیچ جا بازگو نشد ...

     

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما