به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل ازمهر
بچههای ایرانی با همه دلخوریهایی که از ۶ صبح پا شدنهای اول مهر و مدرسه رفتن داشته باشند اما از یک جایی به بعد دلشان برای بعضی خاطرات دست جمعی تنگ میشود. مثلاً برای اتلاف وقت برای تراشیدن بیدلیل مداد کنار سطل زباله کلاس، احساس غرور با شنیدن جمله ساده «فلانی برو از پایین گچ بیار» یا برای استشمام بوی خوش نارنگی از ته کلاس و چرت زدنهای یواشکی و پرمخاطره سر کلاسهای گرم روزهای سرد. چیزهایی که شاید برای حافظه دستهجمعی همه ما ایرانیها حکم یک میراث ناملموس را دارد میراثی که شاید عینی و قابل لمس نباشند اما تا آخر عمر توی ذهن تک تک ما جا خوش کردهاند یکی از این میراثهای دوستداشتنی خاطرات مشترک بچههای دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ با کتابهای درسی است. کتابهایی که شعر و داستانهای سادهاش انقدر در ذهنمان ماندگار شد که حتی به ادبیات روزمره تک تکمان راه پیدا کرد. از حسنک کجایی، کوکبخانم و چوپان دروغگو گرفته تا شعرهایی مثل صد دانه یاقوت و باز باران با ترانه! درسهای دوستداشتنی که حالا بعد از این همه سال برای تک تکمان حکم یک نوستالژی و خاطره خوش را دارد. خاطرههایی که احتمالاً کمتر کسی از پشت پرده ساخته شدن و نگارندههایش خبر دارد.
وقتی کار حسنک به زندانهای ساواک کشید
«گاو ماما میکرد…گوسفند بع بع میکرد…سگ واق واق میکرد و همه با هم فریاد میزدند: حسنک کجایی؟» این بخشی از متن خاطره انگیز حسنک کجایی در سال دوم دبستان است که هنوز هم بعد از این همه سال پر قدرت جزو چند درسی است که در خاطراتمان همچنان پررنگ خودنمایی میکند. اما شاید کمتر کسی از سرنوشت پرپیچ و خم نویسنده این اثر خبر داشته باشد کسی که بعد از نوشتن این داستان سر از زندانهای ساواک در آورد و بعدها دست از نویسندگی برداشت و بعد از حسنک دیگر هیچ کتابی ننوشت. محمد پرنیان خالق اثر حسنک کجایی در سال ۱۳۴۹ و حوالی ۱۹ سالگی در اتوبوس قیطریه - تجریش به ایده این کار رسید و آن را نوشت. «حسنک کجایی؟» که بعدها به شکل دیگری وارد کتابهای درسی شد بارها برای پرنیان دردسرساز شد. او بارها به خاطر حسنککجایی مورد موآخذه قرار گرفت و راهی زندان شد. میگویند پرنیان بعد از آزادی راهی شمال کشور شد و تا آخر عمر در گمنامی تمام همانجا و کنار جنگل سیسنگان ماند. محمد پرنیان سرانجام در سال ۱۳۹۳ در سن ۶۲ سالگی دار فانی را وداع گفت.
صددانه یاقوتی که در تیررس دشمن زاده شد

اگر شعر انار معروفترین شعر دبستان همه نسلها در کتابهای فارسی نباشد به راحتی میشود او را جزو ۵ شعر خاطرهانگیز و ماندگار دوران مدرسه دانست. مصطفی رحماندوست کسی است که همه ما او را به واسطه اشعار کودکانهاش میشناسیم که شعر صددانه یاقوت و انار شاید معروفترین اثر او به شمار میرود. اثری که با خواندنش شاید کمتر کسی احتمال دهد که این شعر دوستداشتنی متعلق به دوران جبهه و جنگ باشد؛ تاجایی که خود رحماندوست «صددانه یاقوت» را شعر جبهه میداند و درباره نحوه سروده شدن آن این طور تعریف میکند: ««در اوایل جنگ که هنوز سپاه تشکیل نشده بود، عضو گروههای نامنظم شهید چمران شدم. در یکی از عملیاتها جایی گیر کردیم و بیسیم زدند که در دیدرس دشمن هستید و نباید تکان بخورید. این سکوت بیش از ۳۰ ساعت طول کشید. گرسنه و تشنه بودیم و وضعیت بدی داشتیم و وقتی از دیدرس دشمن خارج شدیم حتی توان برگشتن نداشتیم به همین دلیل برایمان آب، نان و ماست چکیده فرستادند تا رمق پیدا کنیم و وقتی جعبه نان و ماست را باز کردند چند انار هم بود. همه شروع به خوردن نان و ماست کردند و من که خواستم باادب باشم به سراغ انارها رفتم و یک انار را که باز کردم و دانههایش بیرون آمد یاد گردنبند مرحوم مادرم افتادم که یاقوت داشت و با خود گفتم «وای چقدر یاقوت» و این مقدمهای برای سرودن شعر «صد دانه یاقوت» شد. همانجا گفتم: «صددانه یاقوت، دسته به دسته / با نظم و ترتیب یکجا نشسته». همانروز این شعر را نوشتم و فرستادم تهران که در مجله «کیهان بچهها» چاپ شد.»
دوکاجی با دو سرنوشت برای دو نسل
یکی از شعرهای دوست داشتنی کلاس چهارم برای بچههای دهه ۶۰ و ۷۰ شعر دو کاج بود که نام شاعرش را به خاطر فامیلی خاصش هنوز به یاد داریم. «محمد جواد محبت» دوکاج را سرود. شعری داستانی که در نیمه دهه ۵۰ وارد کتابهای درسی ما شد و مطلع آن با این بیت آغاز میشد «در کنار خطوط سیم پیام / خارج از ده دو کاج روئیدند / سالیان دراز رهگذران / آن دو را چون دو دوست می دیدند» این شعر داستان دوکاج را تعریف میکرد که در بزنگاه کمک خواستن، به یک دیگر کمک نکردند و به قول شاعر با تبر تلخ سرنوشت تکه تکه بشکستند. نکته این شعر جایی بود که درس دوکاج چند سالی از کتب درسی حذف شد و دست آخر خود شاعر با یک پایان متفاوت و شاد آن را به کتابهای درسی بازگرداند. پایانی که دو کاج جای قهر تصمیم به دوستی و کمک گرفتند و کاج آسیبدیده کمکَمک پا گرفت و سالم شد. شعری که حتی نامش از دو کاج به کاجستان تغییر پیدا کرد. بد نیست بدانید که محمد جواد محبت سرانجام در سال ۱۴۰۱ و در سن ۷۹ سالگی چشم از جهان فروبست.
وقتی دریاقلی سورانی پطروس فداکار را بدرقه کرد

پطروس فداکار داستان یک پسر هلندی بود که شب تا صبح با انگشت کوچکش مانع شکستن سد و زیرآب رفتن خانههای مردم شد؛ شخصیتی که سالها درکتابهای درسی ما حضور پررنگی داشت و یک خاطره مشترک را رقم زد؛ اما نکته اینجا بود که این داستان تنها یک قصه خیالی بود که حتی خود مردم هلند هم آن را به درستی نمیشناختند این در حالی بود که تاریخ سرزمین ما علی الخصوص در دفاع مقدس پر از قهرمانهای واقعی است که کسی از قصه آنها خبری ندارد؛ تا جایی که حبیب احمدزاده نویسنده و فیلمنامهنویس درباره این موضوع میگوید: «هنوز در کشور هلند هم کسی پطروس را نمیشناسد، ولی همه ما او را میشناسیم؛ راستی چرا هیچوقت از خودمان نپرسیدیم چرا پطروس فداکار جای انگشتش یک چوب در سوراخ سد نگذاشت؟» نقدهای به جایی که سرانجام کارساز شد و درس پطروس از کتابها حذف و جای خود را به قهرمانانی مثل دریاقلی سورانی داد، قهرمانی که در دوران جنگ با بعثیهای عراق مسافتی حدود ۲۰ کیلومتر را رکاب زد تا خبر حمله نیروهای عراقی را به نیروهای ایرانی برساند. قهرمانی که اگر نبود نیروهای بعثی میتوانستند به شیراز و سایر شهرهای مرکزی ایران نفوذ کنند.
«باز باران…» زیر بارش بمب و گلولههای جنگ جهانی
یکی از خاطرات مشترک و دوستداشتنی همه ما از دوران مدرسه زمزمه شعر دوست داشتنی «باز باران با ترانه..» است. شعری که با وجود طولانی بودن آن اما خیلیهایمان از حفظ کردن و خواندنش لذت میبردیم. بد نیست بدانید که این شعر دوست داشتنی که حال و هوای شرجی و بارانی گیلان را در دوران کودکی به همه ما هدیه میدهد سروده سید مجدالدین میرفخرایی متخلص به گلچین گیلانی است. شاعری که پیشه اصلی او پزشکی بود و در یک خانواده سرشناس در گیلان بزرگ شده بود. خیلیها گمان میکنند که گلچین این شعر را در همین اقلیم سروده اما بد نیست بدانید که او وقتی برای تحصیل و زندگی به انگلستان مهاجرت کرد در دوران جنگ جهانی دوم و وقتی راننده آمبولانس بوده این شعر را به یاد زادگاهش سروده است.
ایرانگردی رئیس اسبق مجلس با خانواده آقای هاشمی
اولین مواجهه همه دانش آموزان ایرانی در سوم دبستان با درس تعلیمات اجتماعی از قصه یک خانواده آغاز شد؛ یعنی «خانواده آقای هاشمی» داستان هم این طور آغاز میشد که آقای هاشمی، پدر خانواده کارمند اداره پست کازرون بود که از آنجا به نیشابور منتقل شده بود و با خانواده در حال نقل مکان از شهری به شهر دیگر بود. جالب اینجاست که کمتر کسی میداند که خالق این داستان و مؤلف این کتاب غلامعلی حداد عادل، رئیس اسبق مجلس است. کتابی که در زمان خودش به خاطر داستانی و سریالی بودنش از دیگر کتابهای درسی متمایز میشد ولی نهایتاً سال ۱۳۹۴ با تصمیم کارشناسان این داستان از کتاب حذف شد و خانواده آقای هاشمی از دانشآموزان ایرانی خداحافظی کرد.