به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل از فارس ،
«بهترین دلیل برای اثبات خودرأیی پادشاه، خاطرات عَلَم است که نخستوزیر و... نقشی در کشور نداشتند و همه تصمیمات را شاه میگرفت!» این اظهارات مسعود بهنود تهیهکننده و سردبیر سابق BBC درباره دیکتاتوری و خیانت محمدرضاشاه پهلوی است.
در میان روایتهای گوناگون درباره دوران سلطنت محمدرضا پهلوی، اسناد و اظهارات برخی از نزدیکترین افراد به دربار، تصویری روشن و بدون پرده از ساختار سیاسی و نحوه تصمیمگیری در آن دوره ارائه میدهد، این خاطرات مستنداتی فراهم آوردهاند که درک عمیقتری از سازوکار قدرت در دوران پهلوی ارائه میکند؛ سازوکاری که بر تمرکز کامل قدرت در دستان شاه، بیاعتنایی به نهادهای رسمی و عبور از منافع ملی استوار بود.
تصمیمگیری فردی و حذف نهادها
یکی از برجستهترین گزارههای مطرحشده در اظهارات بهنود، تأکید بر انحصار کامل تصمیمگیری در دستان محمدرضا شاه است. به گفته او، اگرچه در ظاهر، نخستوزیرانی چون امیرعباس هویدا در صحنه سیاست حضور داشتند، اما در عمل، تمامی تصمیمات مهم کشور تنها در جلسات روزانه میان شاه و علم گرفته میشد.
این ساختار تصمیمگیری محدود، نشانی از نبود فرایند دموکراتیک، بیاعتباری مشورت و حاکمیت اراده فردی بر سرنوشت ملی بود.به گفته مسعود بهنود خاطرات علم، که در طول سالهای پایانی حکومت پهلوی نگاشته شدهاند، با جزئیاتی فراوان نشان میدهند چگونه تصمیمات مهم، حتی در حوزه سیاست خارجی، بدون دخالت و نظرخواهی از دولت یا نهادهای دیگر اتخاذ میشد. بهوضوح، علم در این خاطرات تنها شنونده، ناقل و مجری اوامر شاه است؛ نه یک شریک در فرایند تصمیمسازی.
بحرین؛ نماد خیانت یا خودرأیی؟
ماجرای جدایی بحرین از ایران یکی از پروندههایی است که مسعود بهنود آن را بهعنوان سندی از خودکامگی شاه مطرح میکند. او اشاره میکند که تصمیم برای واگذاری این استان ایرانی، مستقیماً از سوی محمدرضا شاه اتخاذ شد و نه مجلس و نه افکار عمومی هیچ نقشی در آن نداشتند.
نمایندگان مجلس، به تعبیر بهنود، صرفاً «مجبور بودند به خواسته شاه رأی بدهند»؛ نشانهای دیگر از تهی بودن نهادهای قانونگذاری از اختیار واقعی.اگرچه در زمان اعلام جدایی بحرین، شاه کوشید با نمایشی از دموکراسی، چهرهای مشروع از این تصمیم ارائه دهد. اما، بهنود یادآور میشود، هویدا تنها نقشی نمایشی ایفا کرد و تصمیم نهایی پیشاپیش گرفته شده بود. این اقدام، که در ظاهر نشانهای از انعطاف دیپلماتیک بود، در واقع آشکارا نقض حاکمیت ملی و پشتپا زدن به تاریخ و خواست عمومی تلقی شد.
بازتاب یک گذشته بیپشتوانه
نکته تأملبرانگیز دیگر در سخنان بهنود، سکوت کامل اطرافیان رژیم پهلوی پس از سقوط سلطنت است. به گفته او، تقریباً هیچیک از مسئولان، مدیران، یا نخبگان دوره پهلوی پس از انقلاب حاضر نشدند بهصورت علنی از شاه یا ساختار حاکم دفاع کنند.
این سکوت، به تعبیر بهنود، نه از ترس، بلکه از نبود امکان مشروع برای دفاع نشأت میگیرد: «جای دفاع نداشت.»چنین واقعیتی، نشان از آن دارد که حتی نزدیکترین نیروهای اجرایی رژیم نیز باور به درستی سیاستهای اعمالشده نداشتند. آنها شاید بهخاطر منافع شخصی، حقوق، و موقعیت سیاسی از شاه تبعیت کرده بودند، اما در بُعد اعتقادی و عقلانی، توجیهی برای آنچه انجام داده بودند، در دست نداشتند.
بحران مشروعیت در دوران پهلوی
گزارشها و اظهاراتی مانند آنچه از سوی مسعود بهنود مطرح شده، به روشنی نشان میدهند که بحران مشروعیت در دوران پهلوی، نه تنها از جنس نارضایتی عمومی، بلکه از درون ساختار قدرت نیز قابلردیابی است. محمدرضا شاه، با حذف نهادهای مشورتی، انحصار تصمیمگیری، و تحقیر نظام نمایندگی، نهادی ساخت که تنها بر اراده فردی استوار بود. این شیوه حکومتداری، هرچند برای مدتی ثبات ظاهری بهوجود آورد، اما در نهایت، زمینهساز سقوطی شد که حتی نزدیکترین همراهان نیز حاضر به دفاع از آن نشدند.
در جهانی که دیکتاتوریها بهسختی میتوانند مشروعیت خود را با نمایشهای رسمی حفظ کنند، روایتهایی همچون آنچه در خاطرات علم و تحلیلهای مسعود بهنود یافت میشود، سندی روشن از شکاف میان قدرت و مشروعیت هستند؛ شکافی که سقوط نظام سلطنت را نهتنها محتمل، بلکه اجتنابناپذیر کرده بود.