چهارشنبه 24 ارديبهشت 1404 - Wed 14 May 2025
بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
  • آیا هنوز هم به مذاکره ادامه می‌دهید؟!

  • لیدرهای ضدانقلاب، ایرانی نیستند؟+فیلم و عکس

  • هر دو طرف با رهبران خود مشورت کنند

  • مذاکرات نسبت به سه دور گذشته جدی تر و صریح تر بود./برای جلسه بعدی توافق شده/در موضوعات مورد اختلاف، مقداری به هم نزدیک شده /

  • ادامه مذاکرات فقط بعد از پوزش ترامپ

  • جنگ روایت‌های ترامپ و اهمیت یک هشتگ

  • برای هر سناریویی آماده هستیم/برای جنگ در هر مقیاسی آماده‌ایم/شهید رئیسی الگویی برای خدمت به اسلام بود

  • خلیج فارس،همیشه فارس خواهد بود

  • او از نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو ناامید شده است/ترامپ از فشار‌های نتانیاهو برای حمله به ایران کلافه شده

  • استقبال مکرون از یک تروریست حرفه ای در الیزه

  • تمجید باشگاه اینتر از طارمی

  • مهمترین وظیفه حوزه، بلاغ مبین و زمینه‌سازی برای تمدن نوین اسلامی

  • ناترازی در انتصابات؛ وقتی سخنگوی ستاد، مدیر برق کشور می‌شود! +عکس و فیلم

  • چند و چون اختلافات داخلی آمریکا درباره ایران

  • حج، تنها فریضه‌ای با ساختار کاملاً سیاسی است /هیچ منفعتی برای امت اسلامی بالاتر از اتحاد نیست+ فیلم

  • هیبت "تاد" فرو ریخت باز آرایی یک معادله نظامی

  • از گشت ارشاد تا حاشیه سازی برای قانون حجاب/ از داد و بیداد برای گشت ارشاد تا حمله گروهی به چند پیامک اخطار+جزئیات و عکس

  • مکانیسم ماشه تفنگ بی‌فشنگ است فریب نخورید!

  • آتش‌سوزی عظیم در ارتفاعات اسرائیل

  • برنج های پخته شده بدون آشیز در بندر شهید رجایی

  • بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
    |ف |
    | | | |
    کد خبر: 401076
    تاریخ انتشار: 24/ارديبهشت/1404 - 11:18
    مادر شهید رئیسی:

    هنوز منتظرم ابراهیم از در بیاید

    این یک سالی که از شهادت ابراهیم گذشته، برای من مثل ۱۰ سال بوده است؛ هنوز هم منتظرم در خانه باز شود و با لبخند همیشگی‌اش وارد شود.

    هنوز منتظرم ابراهیم از در بیاید

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    در هیاهوی گرمای هوا و مشغله های روزانه زنگ گوشی تلفن همراه به صدا در آمد؛ یکی از بانوان رسانه‌ای استان بود که خبر از دیداری صمیمانه با مادر شهید رئیسی می داد، با وجود هزاران مشغله و نداشتن زمان اما ناخداگاه بدون مکث قرار دیدار را قبول کردم. برایم جالب بود دیدار با مادری که یک ایران عاشق فرزندش بودن و هستند همانهایی که در غم از دست دادنش گریستند و ناله زدند.


    قرار ملاقات ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود و زمانی زیاد برای رسیدن به محل قرار نداشتم چرا که طبق وظیفه معلمی تا ساعت ۵ در مدرسه بودم. نمی دانم چطور مسافت مدرسه تا منزل مادر شهید رئیسی را در زمانی کم سپری کردم.
     
    قرارمان مقابل منزل مادر شهید جمهور بود.
    در خیابان خبری از محافظ، تجمل و تشریفات نبود؛ برایم سوال بود وضعیت این خیابان در زمان حیات شهید رئیسی چگونه بوده؟ محافظی، تشریفاتی، تجملاتی و ... به سراغ همسایه ‌ها می روم. یکی شان می‌گفت تا زمان شهادت شهید جمهور اصلا نمی دانست منزل مادر شهید اینجاست.
    خانمی مسن همانگونه که نان داغ در دست داشت می‌گفت: «آدم بچه داشته باشه اینجوری آقای رئیسی رو ما اینجا زیاد دیدیم‌. همیشه ساده و صمیمی بود.»

    سادگی و اصالت در خانه بی بی
    تا وارد شدن به داخل منزل کمی باید صبر می کردیم چرا که خانواده ای از سرخس برای دیدار با مادر شهید آمده بودند و خانه کوچک ‌شان گنجایش کمی داشت.
     
    درب خانه نیمه باز بود و پرده ای از بوسه شهید رئیسی بر پیشانی سردار سلیمانی که در زیر آن نوشته شده بود «خدمت تا شهادت» در حیاط خانه خودنمایی می‌کرد.
     
    وارد می شویم، خانه‌ای ۷۰ متری با حیاطی کوچک، پر از گل‌های محمدی. هنوز بوی گل‌ها در فضا جاری بود. باغچه‌ای که به نظر می‌رسید دست‌های پیر مادری هر روز به آن رسیدگی می‌کند.
     
    وقتی وارد خانه شدیم، رنگ سبز ملایمی همه‌جا را فرا گرفته بود. دیوارها، پرده‌ها، حتی تعدادی از گلدان‌ها و رومیزی‌ها با این رنگ هماهنگ شده بود.
     
    مادر شهید رئیسی، عاشق رنگ سبز بود؛ رنگی که برای او نماد امید، زندگی و آرامش بود. گلدان‌های شمعدانی و گل‌های رنگارنگ، در گوشه‌وکنار خانه چیده شده بودند؛ هر گلدان، انگار یادگاری از روزها و شب‌های دوری و دلتنگی بود.
     
    وسایل خانه همه ساده و معمولی؛ فرشی تمیز اما قدیمی، مبلمانی بی‌تکلف، و تخت مادر در گوشه‌ای. هیچ‌چیز در این خانه فریاد تجمل نمی‌زد؛ همه‌چیز روایتگر سادگی و اصالت بود.
     
    مادر شهید، با چادر ساده و لبخندی مهربان، به جمع ما خوش‌آمد گفت.صدایش آرام و نجیب بود؛ همان صدایی که سال‌ها فرزندش با آن بزرگ شده بود.

    در و دیوار خانه، پر بود از عکس‌های شهید رئیسی. عکس‌هایی از دوران کودکی، نوجوانی، طلبگی، و در نهایت ریاست‌جمهوری. برخی عکس‌ها را خود مادر با دستان خود قاب گرفته بود، برخی دیگر هدایای مردمی بودند که با هر عکس، داستانی از عشق و ارادت خود را به خانواده شهید هدیه داده بودند.

    حجله بی بی برای ابراهیم

     
    یک گوشه اتاق، دو شمعدان سبز رنگ مثل حجله کنار عکسی از شهید رئیسی قرار داشت. مادر با وسواس، هر روز این گوشه را تمیز و مرتب می‌کرد.

    شمعدان‌ها، هر بار که شمعی در آن‌ها روشن می‌شد، انگار یاد فرزندی را زنده می‌کردند که روشنایی خانه و دل مادر بود.
    از او پرسیدیم مادر جان، وقتی خبر شهادت ابراهیم رو شنیدید، چه حسی داشتید؟ این بار مادر آهی کشید و گفت: پس از شنیدن خبر شهادت ابراهیم، حال روحی و جسمی‌ام به شدت آسیب دید؛ روزی نیست که به یادش نیفتم؛ تمام خاطراتم با او شیرین است؛ مهربانی‌اش بی‌نظیر بود؛ هرچه از او می‌خواستم، بی‌درنگ انجام می‌داد؛ مرا به سفرهای زیارتی مکه و کربلا برد و همیشه احترام و محبتش را نشان می‌داد.

    مادر شهید رئیسی: هنوز منتظرم ابراهیم از در بیاید

     
    این یک سالی که از شهادت ابراهیم گذشته، برای من مثل ۱۰ سال بوده است؛ هنوز هم منتظرم در خانه باز شود و با لبخند همیشگی‌اش وارد شود.
     
    در هیاهوی گرمای هوا و مشغله های روزانه زنگ گوشی تلفن همراه به صدا در آمد؛ یکی از بانوان رسانه‌ای استان بود که خبر از دیداری صمیمانه با مادر شهید رئیسی می داد، با وجود هزاران مشغله و نداشتن زمان اما ناخداگاه بدون مکث قرار دیدار را قبول کردم. برایم جالب بود دیدار با مادری که یک ایران عاشق فرزندش بودن و هستند همانهایی که در غم از دست دادنش گریستند و ناله زدند.
     
    قرار ملاقات ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود و زمانی زیاد برای رسیدن به محل قرار نداشتم چرا که طبق وظیفه معلمی تا ساعت ۵ در مدرسه بودم. نمی دانم چطور مسافت مدرسه تا منزل مادر شهید رئیسی را در زمانی کم سپری کردم.
     
    قرارمان مقابل منزل مادر شهید جمهور بود. 
     
    در خیابان خبری از محافظ، تجمل و تشریفات نبود؛ برایم سوال بود وضعیت این خیابان در زمان حیات شهید رئیسی چگونه بوده؟ محافظی، تشریفاتی، تجملاتی و ... به سراغ همسایه ‌ها می روم. یکی شان می‌گفت تا زمان شهادت شهید جمهور اصلا نمی دانست منزل مادر شهید اینجاست.
     
    خانمی مسن همانگونه که نان داغ در دست داشت می‌گفت: «آدم بچه داشته باشه اینجوری آقای رئیسی رو ما اینجا زیاد دیدیم‌. همیشه ساده و صمیمی بود.»
     
    سادگی و اصالت در خانه بی بی
    تا وارد شدن به داخل منزل کمی باید صبر می کردیم چرا که خانواده ای از سرخس برای دیدار با مادر شهید آمده بودند و خانه کوچک ‌شان گنجایش کمی داشت.
     
    درب خانه نیمه باز بود و پرده ای از بوسه شهید رئیسی بر پیشانی سردار سلیمانی که در زیر آن نوشته شده بود «خدمت تا شهادت» در حیاط خانه خودنمایی می‌کرد.
     
    وارد می شویم، خانه‌ای ۷۰ متری با حیاطی کوچک، پر از گل‌های محمدی. هنوز بوی گل‌ها در فضا جاری بود.

    باغچه‌ای که به نظر می‌رسید دست‌های پیر مادری هر روز به آن رسیدگی می‌کند.
    وقتی وارد خانه شدیم، رنگ سبز ملایمی همه‌جا را فرا گرفته بود. دیوارها، پرده‌ها، حتی تعدادی از گلدان‌ها و رومیزی‌ها با این رنگ هماهنگ شده بود.
     
    مادر شهید رئیسی، عاشق رنگ سبز بود؛ رنگی که برای او نماد امید، زندگی و آرامش بود. گلدان‌های شمعدانی و گل‌های رنگارنگ، در گوشه‌وکنار خانه چیده شده بودند؛ هر گلدان، انگار یادگاری از روزها و شب‌های دوری و دلتنگی بود.
     
    وسایل خانه همه ساده و معمولی؛ فرشی تمیز اما قدیمی، مبلمانی بی‌تکلف، و تخت مادر در گوشه‌ای.

    هیچ‌چیز در این خانه فریاد تجمل نمی‌زد؛ همه‌چیز روایتگر سادگی و اصالت بود.

     
    مادر شهید، با چادر ساده و لبخندی مهربان، به جمع ما خوش‌آمد گفت. صدایش آرام و نجیب بود؛ همان صدایی که سال‌ها فرزندش با آن بزرگ شده بود.
     
    در و دیوار خانه، پر بود از عکس‌های شهید رئیسی. عکس‌هایی از دوران کودکی، نوجوانی، طلبگی، و در نهایت ریاست‌جمهوری. برخی عکس‌ها را خود مادر با دستان خود قاب گرفته بود، برخی دیگر هدایای مردمی بودند که با هر عکس، داستانی از عشق و ارادت خود را به خانواده شهید هدیه داده بودند.
     
    حجله بی بی برای ابراهیم
     
    یک گوشه اتاق، دو شمعدان سبز رنگ مثل حجله کنار عکسی از شهید رئیسی قرار داشت. مادر با وسواس، هر روز این گوشه را تمیز و مرتب می‌کرد.

    شمعدان‌ها، هر بار که شمعی در آن‌ها روشن می‌شد، انگار یاد فرزندی را زنده می‌کردند که روشنایی خانه و دل مادر بود.

     
    از او پرسیدیم مادر جان، وقتی خبر شهادت ابراهیم رو شنیدید، چه حسی داشتید؟ این بار مادر آهی کشید و گفت: پس از شنیدن خبر شهادت ابراهیم، حال روحی و جسمی‌ام به شدت آسیب دید؛ روزی نیست که به یادش نیفتم؛ تمام خاطراتم با او شیرین است؛ مهربانی‌اش بی‌نظیر بود؛ هرچه از او می‌خواستم، بی‌درنگ انجام می‌داد؛ مرا به سفرهای زیارتی مکه و کربلا برد و همیشه احترام و محبتش را نشان می‌داد.
     
    بغضی که شکسته شد
     
    از او در مورد شهید می پرسیم و خصوصیات رفتاری‌اش. اشک در چشمان مادر حلقه زده سکوتی کوتاه، اما سنگین، همه فضا را پر کرد. 
     
    به آرامی می گوید: ابراهیم همیشه قرآن می‌خواند. همیشه حواسش به درس و مسئولیت‌هایش بود؛ پیش از خروج از منزل، زیارت آل یاسین، عاشورا، ندبه و امین‌الله می‌خواند.
     
    نفسی عمیق می کشد و ادامه می دهد؛ هر چقدر در موقعیت‌های اجتماعی بالاتری قرار می‌گرفت، فروتنی‌اش بیشتر می‌شد. غرور نداشت، اهل تکبر نبود. حتی در سفرهای کاری، ترجیح می‌داد تنها و بدون تشریفات برود و وقتش را صرف انجام وظیفه کند.
     
    در انتهای صحبت هایش بغضش شکسته شد و گفت: تنها یک‌بار خواب پسرم را دیدم، آن هم خیلی کوتاه‌. این یک سالی که از شهادت ابراهیم گذشته، برای من مثل 10 سال بوده است؛ هنوز هم منتظرم در خانه باز شود و با لبخند همیشگی‌اش وارد شود. دعا کنید به خوابم بیاید.
     
    توصیه ای مادرانه
    با گوشه‌ی چادرش اشک هایش را پاک می کند و مادرانه می گوید: به پدر و مادر خود احترام بگذارید، حجاب خود را حفظ کنید و در زندگی مشترک، اهل مدارا و گفت‌وگو باشید، این‌ها ارزش‌هایی است که ابراهیم همیشه به آن‌ها پایبند بود.

    نظرات بینندگان
    نظرات شما