شنبه 20 ارديبهشت 1404 - Sat 10 May 2025
بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
  • جنگ روایت‌های ترامپ و اهمیت یک هشتگ

  • برای هر سناریویی آماده هستیم/برای جنگ در هر مقیاسی آماده‌ایم/شهید رئیسی الگویی برای خدمت به اسلام بود

  • خلیج فارس،همیشه فارس خواهد بود

  • او از نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو ناامید شده است/ترامپ از فشار‌های نتانیاهو برای حمله به ایران کلافه شده

  • استقبال مکرون از یک تروریست حرفه ای در الیزه

  • تمجید باشگاه اینتر از طارمی

  • مهمترین وظیفه حوزه، بلاغ مبین و زمینه‌سازی برای تمدن نوین اسلامی

  • ناترازی در انتصابات؛ وقتی سخنگوی ستاد، مدیر برق کشور می‌شود! +عکس و فیلم

  • چند و چون اختلافات داخلی آمریکا درباره ایران

  • حج، تنها فریضه‌ای با ساختار کاملاً سیاسی است /هیچ منفعتی برای امت اسلامی بالاتر از اتحاد نیست+ فیلم

  • هیبت "تاد" فرو ریخت باز آرایی یک معادله نظامی

  • از گشت ارشاد تا حاشیه سازی برای قانون حجاب/ از داد و بیداد برای گشت ارشاد تا حمله گروهی به چند پیامک اخطار+جزئیات و عکس

  • مکانیسم ماشه تفنگ بی‌فشنگ است فریب نخورید!

  • آتش‌سوزی عظیم در ارتفاعات اسرائیل

  • برنج های پخته شده بدون آشیز در بندر شهید رجایی

  • اوکراین به‌زودی درهم‌ خواهد شکست

  • ترامپ، شیری بود که ظرف ۱۰۰ روز برّه شد

  • اشتباهات امت و سرنوشت تاریخی شیعه

  • مسئولان هرگونه سهل‌انگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند

  • اخبار لحظه به لحظه از وضعیت بندر شهید رجایی بندرعباس /شمار جانباخته ها به ۲۸ نفر رسید/کمک رسانی نیروی های امدادی ( هلال احمر ، سپاه ، ارتش ، کمک های مردمی ) +عکس و فیلم

  • بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
    |ف |
    | | | |
    کد خبر: 400756
    تاریخ انتشار: 20/ارديبهشت/1404 - 10:36

    وقتی حاج احمد واسطه حج یک نویسنده‌ می‌شود +عکس

    من به چهره جدی حاج احمد متوسلیان، در بنری که مقابل من به دیوار نصب شده بود، خیره شدم و زیر لب نجوا کردم: حاج احمد، خیلی مردی! نگذاشتی عرق تن من خشک بشود، همین جا مزدم را دادی.

    وقتی حاج احمد واسطه حج یک نویسنده‌ می‌شود +عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    «غوغای غبار» یکی از سفرنامه‌های حج نوشته شده پس از سال‌های انقلاب است که با رویکرد آموزشی و با پیوندی بین دفاع مقدس و حج،‌ سفرنامه‌ای متفاوت به شمار می‌رود.

    بابایی از نقش احمد متوسلیان برای مشرف شدنش به حج می‌نویسد
    همه چیز با آن دستخط شروع شد؛ وگرنه من کجا و خانه دوست کجا؟! آخر شوخی که نبود، می‌گفتند: «آن‌هایی که ثبت‌نام کرده‌اند تا هجده سال آینده برایشان نوبت‌بندی شده، غیر از این، میلیون‌ها نفر هم پول‌هایشان را ردیف کرده‌اند تا به محض اعلام آمادگی سازمان حج و زیارت، بروند و ثبت‌نام کنند.»

    ... تا اینکه دستخط مبارک «آقا» بر کتاب همپای صاعقه، که اردیبهشت ماه بر روی سایت رسمی نهاد رهبری قرار گرفت، کار خودش را کرد.

    سیزدهم تیرماه 1387 برای شیرِ در زنجیر، حاج احمد متوسلیان، در تالار بزرگ وزارت کشور یادواره باشکوهی گرفته بودیم. مراسمی که عمده بزرگان لشکری و کشوری در آن حضور داشتند تا از مقام آن یار سفر کرده، به قدر وسع خود تجلیل کنند.

    برنامه‌ها که تمام شد، دیدم قاسم صادقی صدایم می‌کند. وَجَناتِ قیافه بازیگوشش، داد می‌زد که آمده تا خبری را به من بدهد. این شد که پرسیدم: «حاج قاسم دیگر چی شده؟ قیافه دو صفر هفت تو بدجوری مشکوک می‌زند. غلط نکنم برای ما خوابی دیده‌ای!»

    جوابم را با سوالی داد: «خانمت کجاست؟»

    گفتم: «همین اطراف، شاید هم دارد در نمازخانه، نماز می‌خواند حالا اهمیت خبر حضرتعالی در چه حدی است که می‌خواهی بدانی عیال ما کجاست؟»

    گفت: خیلی مهم است! برو سریع برگرد هرجا هست پیدایش کن دوتایی بیایید اینجا!

    چاره‌ای جز اطاعت نداشتم، رفتم طبقه پایین، دیدم که سادات تنها وسط نمازخانه نشسته و گویا منتظر مانده تا بیایم دنبالش. به اتفاق آمدیم پیش حاج قاسم. به محض دیدن همسرم، خطاب به او گفت: خانم بابایی! مژدگانی را حاضر کن که می‌خواهم خبر خوشی به شما بدهم.

    سادات پرسید: چه خبری؟ در رابطه با چی؟

    حاج قاسم گفت: هرچی که هست، خیرش به شما می‌رسد، ثوابش به بنده.

    سادات کوتاه آمد و گفت: قبول، مژدگانی شما محفوظ می‌ماند، حالا بفرمایید ببینیم چه اتفاقی افتاده؟

    آن وقت قاسم دست به جیب برد و دفترچه یادداشت خودش را درآورد. اما قبل از آنکه نوشته داخل دفترچه را به ما نشان بدهد، اول حدیثی را از رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق، به ما گوشزد کرد. آنجا که ایشان می‌فرماید: تا عرق تن کارگر خشک نشده، مزد او را بدهید.


     

    بعد هم دفترچه را ورق زد تا رسید به صفحه‌ای که در آن، با خودکار آبی، چند خط سردستی و شتاب زده نوشته شده بود. رو کرد به ما و گفت: می‌دانید این چیه؟

    گفتیم: از کجا باید بدانیم؟

    گفت: همین یک تکه کاغذ، به منزله امریه تشویقی است، برای اعزام شما دونفر به... کمی مکث کرد و با شیطنت به قیافه هاج و واج ما دو نفر نگریست و بعد ادامه داد: حج تمتع!

    از بهت شنیدن این خبر، قلبم داشت از کار می‌ایستاد.

    عقب عقب رفتم و به ستون وسط لابی تکیه دادم، به زحمت نفسم بالا آمد. دست آخر، قدری که حالم بهتر شد، پرسیدم: چه کسی این را نوشته؟

    گفت: فرمانده کل سپاه، آقا عزیز.

    پرسیدم: آخه چطوری؟

    گفت: داستانش مفصل است. بنشینید تا بگویم.

    ما که به ظاهر جسممان آنجا بود، اما از همان لحظه شنیدن این خبر خوش، روحمان در طیران به سوی حرم نبوی، بی قرار و لرزان، همان جا روی سنگ فرش‌ها نشستیم و چشم دوختیم به لب‌های حاج قاسم تا ماجرا را برایمان بگوید.

    قاسم لب باز کرد و با خنده گفت: وقتی سردار جعفری وارد مجلس شد، رفتم کنارش نشستم و همان طور که با اشاره دست، از دور تو را به او نشان می‌دادم گفتم: آقای جعفری! این رفیق ما، آقای گلعلی بابایی. که می‌بینی دارد مراسم را ضبط و ربط می‌کند، یک کتابی نوشته که حضرت آقا آن را خوانده و حال کرده، کلی هم تعریف و تمجید در رابطه با این کتاب نوشته. شما نمی خواهید این آقا را، که پاسدار سپاه شما هم هست، تشویق کنید؟

    آقا عزیز با همان لبخند همیشگی پرسید: شما بگو، چکار باید بکنیم؟ گفتم: این آقا الان نزدیک پنجاه سالش شده و عمر و جوانی‌اش را صرف لشکر محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده. دوره جنگ، رزمنده این لشکر بوده؛ بعد از جنگ هم، وقایع‌نگار آن.. حالا اگر صلاح می‌دانید، ایشان را بفرستید طرف‌های مدینه و مکه، بلکه آنجا نفسی تازه کند بله آقا؟! آقا عزیز متحیر و خندان از این زبان بازی من گفت: باشد، قبول!

    ... من به چهره جدی حاج احمد متوسلیان، در بنری که مقابل من به دیوار نصب شده بود، خیره شدم و زیر لب نجوا کردم: حاج احمد، خیلی مردی! نگذاشتی عرق تن من خشک بشود، همین جا مزدم را دادی.

     

    نظرات بینندگان
    نظرات شما