شنبه 24 آبان 1404 - Sat 15 Nov 2025
  • بارش برف و باران در استان‌های غربی کشور

  • مراسم یادبود همایون ارشادی

  • واکنش مشاور روحانی به یک خبر و پاسخ کیهان

  • تصمیم تاریخی امام خامنه‌ای چگونه ایران را یک قدرت جهانی کرد؟ +عکس

  • لگدمال‌کردن پرچم اسرائیل اونم تو جام جهانی شمشیربازی ،

  • وضعیت سد امیرکبیر - ۱۹ آبان

  • صحن علنی مجلس - 20 آبان

  • تلف شدن یکد قلاده ببر الیمالات نور در مازندران

  • ابراز همدری رهبر معظم انقلاب با خانواده صابر کاظمی

  • همایون ارشادی آسمانی شد

  • رضا پهلوی، پسر تبعیدی شاه ایران، خود را در نقش منجی می‌بیند

  • دستور اژه‌ای برای پیگیری پرونده بانک آینده تا نتیجه نهایی

  • شهر دیجیتالی «‌نئوم» بن سلمان؛ واقعیت است یا سراب؟

  • اسرائیل به این زودی‌ها وارد درگیری مجدد با ایران نمی‌شود

  • حضور رئیس جمهور در تمرین تیم ملی فوتبال شب گذشته

  • در پرسپولیس در حال جنگیدن هستیم

  • عیار اوسمار با شکست استقلال خوزستان مشخص نمی‌شود

  • زیردریایی گمشده نازی‌ها در اعماق اقیانوس پیدا شد؛ آیا هیتلر واقعا به آمریکای جنوبی گریخت؟

  • دستور وزارت خارجه «نتانیاهو» در مورد شهردار جدید نیویورک/اسرائیل به دنبال یک استراتژی پس از پیروزی «ممدانی»

  • هیچ دختری نمی‌تواند با ما ازدواج کند

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 393737
    تاریخ انتشار: 16/بهمن/1403 - 10:58

    این پاسدار معتقد بود حاج قاسم به او ظلم کرده

    روز پاسدار بود و حاج قاسم او را به عنوان پاسدار برگزیده معرفی کرد. اما اصلاً از شنیدن اسمش خوشحال نشد.

    این پاسدار معتقد بود حاج قاسم به او ظلم کرده

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    «وقتی اسمش را به عنوان پاسدار برگزیده خواندم، احساس کردم زمین دهان باز کرد و او در زمین فرو می‌رفت.» این را سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گقت و تعریف کرد: «در عملیات والفجر ۸ شنیدم بچه یکی از فرماندهان در تصادف کشته شده است؛ پس او را صدا زدم. وقتی پیشم آمد، خیلی شاداب بود.
    من هم پیش خودم فکر کردم به او نگویم چه اتفاقی برای پسرش افتاده. دهان باز کردم و گفتم: «فلانی؟ این عملیات و جنگ طولانیه. جانشینت رو بذار جای خودت و برو مرخصی.»
    خنده‌ای کرد و گفت: «می‌فهمی چی می‌گی؟ به من میگی وسط بحبوحه عملیات پاشم برم؟» گفتم: «آره!» نگاهی کرد و پرسید: «به خاطر پسرم می‌گی؟ اون امانت بود از پیش خدا. منم تماس گرفتم گفتم بچه رو دفن کنید.
    راننده رو هم رضایت بدید آزاد بشه بره.» گذشت. یک سال قبل اینکه او به شهادت برسد، در روز پاسدار، پاسدارها در اجتماعی جمع شده بودند.
    به من گفتند که پاسدار نمونه را همان جا معرفی کنم. بالای استیج رفتم و درباره پاسدار نمونه صحبت کردم. او هم آخر جمعیت نشسته بود، چفیه سفیدی دور سرش بسته بود و چانه‌اش را تکیه داده بود به دستش. تصویر صورتش هیچ وقت از یادم نمی‌رود. اسمش را به عنوان پاسدار نمونه خواندم.
    وقتی اسمش را شنید، احساس کردم زمین باز شده بود و او در زمین فرو می‌رفت. آن قدر گریه کرد که زیر بازوهایش را گرفتند و او را به سمت من آوردند. وقتی هدیه را به دستش دادم، با چشمی پر از اشک به چشم من نگاه کرد و گفت: «تو به من ظلم کردی.» من آن روز خطای بزرگی کردم.» صدای خاطره تعریف کردن سپهبد سلیمانی را بشنوید:

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما