شنبه 08 ارديبهشت 1403 - Sat 27 Apr 2024
  • پنج سناریوی عجیب انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ آمریکا

  • مخالفت پارلمان آلمان با پیشنهاد تحریم سپاه پاسداران

  • حجاب، مسیر مصلحت جامعه

  • واکاوی ظرفیت‌های معدنی ایران و عربستان

  • ماجرای کشف یک نیروی به درد بخور توسط حسن باقری

  • نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا به کاخ سفید هشدار داد

  • روحانی و ربیعی مخالف کاندیداتوری خاتمی بودند

  • جزییات حراج بعدی شمش طلا

  • خبر خوش وزیر کار برای کارگران

  • اسناد ارتش آمریکا از عملایات پنجه عقاب در ایران + سند

  • مستاجران ؛بازنده بازی قیمت‌سازی

  • مخاطب ۶۹.۲درصدی ثمره تحو ل رسانه ملی

  • معلم شهیدی که در روز معلم شهید شد+عکس

  • پایان دوران مدارا با قاره سبز

  • تمجید فرمانده کل ارتش از عملیات وعده صادق

  • خبر خوش برای هواداران استقلال و پرسپولیس /واگذاری مالکیت استقلال و پرسپولیس انجام شد؟

  • اگر مردم وارد میدان اقتصاد بشوند تولید جهش پیدا می‌کند/امنیت شغلی از وظایف مسئولین است+ فیلم

  • آغاز سلسله شکست‌های آمریکا در مقابل ایران+ عکس

  • نقش پرسپولیس در فینالیست شدن العین در آسیا

  • سوءمدیریت فاحش و زبان ‌دراز برخی دولتمردان سابق درباره فقر

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 361814
    تاریخ انتشار: 10/دي/1402 - 10:28

    ماجرای حساسیت و قاطعیت خاص شهید مهدی باکری

    کمی سرم را تکان دادم، که دوباره گفت: تو اخلاق منو نمی دونستی؟ میدونی که نسبت به این مسائل چقدر حساسم.

    ماجرای حساسیت و قاطعیت خاص شهید مهدی باکری

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل ازجهان نیوز ،

    مرتضی یاغچیان که شهید شد، آقا مهدی برای مراسمش نبود. یک نفر که از فرماندهان تبریز بود و تازه با گردانهای قدس آمده بود، فرماندهی قرارگاه را به عهده داشت و قرارگاه را به دست ایشان سپرده بودند.

    همان موقع یک آمبولانس نو هم به لشکر داده بودند. من رفتم از فرمانده قرارگاه حکم گرفتم و برای شرکت در مراسم شهید یاغچیان با آمبولانس به سمت تبریز حرکت کردم.

    وقتی رسیدم تبریز، یک لحظه هم نتوانستم به منزل بروم، خودم و آمبولانس ۲۴ ساعته در اختیار مردم و مراسم بودیم.

    پس از برگزاری مراسم، برگشتم منطقه. آقا مهدی تا مرا دید، صدایم کرد و گفت: «کی گفته بود شما با این ماشین برید؟» گفتم: «اجازه گرفتم.» گفت: «خوبه، خیلی خوبه! تو مگه نمی‌ ‌دونستی که من مخالف اینم که ماشین نو بره توی جاده، مگه بارها این مطلب رو بهتون گوشزد نکرده بودم؟ برای چی با اتوبوس نرفتی؟»

    کمی سرم را تکان دادم، که دوباره گفت: «تو اخلاق منو نمی دونستی؟ میدونی که نسبت به این مسائل چقدر حساسم، چشم منو دور دیدین رفتین از یکی دیگه اجازه گرفتین؟ چرا تعدی کردین؟» یادم هست که دستور داد تمام ماشین هایی که در مخابرات داشتیم، ازمان گرفتند، حتی جیپ زیر پایمان را هم گرفت.

    ۴۸ ساعت که گذشت، دیدیم توی مخابرات بدون وسیله نمی شود کار کرد. رفتیم و التماس کردیم و قول دادیم که دیگر تکرار نکنیم تا بالاخره یک ماشین بهمان دادند.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما