سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - Tue 07 May 2024
  • لحظۀ تصادف امام‌جمعۀ شهر بلوک جیرفت/فیلم

  • حماس با طرح قطر و مصر برای آتش‌بس موافقت کرد

  • انتشار سند جدیدی که نشان می‌دهد، مادر نیکا شاکرمی حدس‌هایی درباره احتمال خودکشی دخترش می‌زده است+ عکس

  • از سوءاستفاده صهیونیست‌ها و عناصر ضدانقلاب از اقلیم کردستان علیه ایران جلوگیری کنید

  • زمان اعزام حجاج بیت الله الحرام مشخص شد

  • با توجه به حوادث غزه حج امسال حج برائت است / آنچه در غزه اتفاق می‌افتد در تاریخ می‌ماند

  • صفحات سلبریتی‌ها طرح نور مجازی می‌خواهد

  • نویسنده گزارش جعلی بی‌بی‌سی چه کسی است؟+ عکس

  • نگاه واقع‌گرایانه به آسیب‌های اجتماعی داشته باشید/ مسئولان منفعل توبیخ می‌شوند

  • رونمایی از مدارک فساد پسر معاون اول سابق قوه قضائیه

  • سناریو جنجال‌سازی برای شهرداری تهران+ عکس و فیلم

  • کار بچگانه ابراهیم هادی که عملیات را نجات داد

  • اعتراف روزنامه غربگرا: ایران سه بر صفر از آمریکا جلو است

  • جزییات سه پیشنهاد ارزی فعالان معدنی به دولت/ ارز را نیمایی می دهیم

  • تصمیمی که استقلال را نجات داد+ عکس

  • موشک‌های ایرانی کشورهای عربی را بر سر عقل آورد؟+ عکس و فیلم

  • سال کشته‌سازی؛ «ترانه»ای که به «نیکا» ختم شد+ عکس و فیلم

  • برخورد قانونی با معلم بلاگرها در مدارس

  • حجاب‌استایل‌های ضدحجاب!

  • تمهیدات شورای نگهبان برای انتخابات الکترونیک/ آخرین وضعیت لایحه عفاف و حجاب

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 361315
    تاریخ انتشار: 05/دي/1402 - 10:42

    شهیدی که استاد جوشکاری

    کردستان و کوه‌های سرد بانه با قدم‌های احمد آشنا بودند. احمد یکی از مدافعان سپاه در جنگ‌های کردستان بود. در یکی از آن مأموریت‌ها از ناحیۀ شکم مجروح شد. پس از آن در چند مرحله به جنوب رفت. تمام ذهنش را جهاد در راه خدا پر کرده بود.

    شهیدی که استاد جوشکاری

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل از روزنامه جوان،

    شهید احمد بینائیان استاد جوشکاری بود. از سربازان در قنداق امام خمینی بود که در سن ۱۶ سالگی راهی جبهه شد و از آن لحظه به بعد گویا این جسم احمد بود که درگیر روز‌های کوتاه عمرش شده بود.

    کردستان و کوه‌های سرد بانه با قدم‌های احمد آشنا بودند. احمد یکی از مدافعان سپاه در جنگ‌های کردستان بود. در یکی از آن مأموریت‌ها از ناحیۀ شکم مجروح شد. پس از آن در چند مرحله به جنوب رفت. تمام ذهنش را جهاد در راه خدا پر کرده بود.

    چهارمین روز دی ماه سرد سال ۱۳۶۵ بود. او رفت و کمی بعد خبر شهادتش را برای خانواده‌اش آوردند. گلزار زادگاهش، کلاته رودبار، میزبان پیکر احمد شد. آنچه در پی می‌آید روایت همرزمانش از شجاعت و حماسه آفرینی‌های او در روز‌های جنگ است.

    جانباز مریوان
    او اهل کلاته رود بار بود که در دهم مهرماه سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه درآمد. در همان سال هم ازدواج کرد.

    شیفته امام (ره) بود و گوش به فرمان ایشان که سال ۱۳۴۲ فرمودند: «فرزندان من هنوز در گهواره‌ها» هستند.

    شهید احمد بینائیان نیز مانند همۀ رزمندگان دیگر که بعد از ۲۵ سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند عازم جبهه شد.

    او اعتقاد کاملی به جنگ و جبهه داشت؛ با توجه به سخن امام خمینی (ره) که می‌فرمودند: «ما جنگ طلب نبودیم و جنگ را بر ما تحمیل کردند.»

    احمد نیز به خاطر پاسداری از ناموس و کیان این کشور به جبهه رفت و لباس جهاد به تن کرد.

    احساس شهادت
    احمد قبل از عملیات کربلای ۴ چند روز سخت مجروح و در بیمارستان بستری شد.

    او در یکی از عملیات‌ها روده‌اش به شدت جراحت دیده بود، اما به روی خود نیاورد.

    احمد را به سنندج و از آنجا به بیمارستان آیت‌الله طالقانی منتقل کردند. سی سانتی از روده‌اش پاره شده بود. زمانی که گرسنه می‌شد روده‌اش ورم می‌کرد و شکمش بالا می‌آمد. می‌گفت من باید زودتر خوب بشم و به جبهه بروم.

    وقتی شنید که می‌خواهد عملیات شود، از بیمارستان آمد. مخالفت دوستانش هم فایده‌ای نداشت و نهایتاً به منطقه اعزام شد.

    ساعت ۱۱ شب بود. وارد عملیات شد به اولین خاکریز که رسید، تیری آمد و به سرش نشست.

    همرزمانش آخرین صحبت‌های او قبل از عملیات کربلای ۴ را به یاد دارند که می‌گفت، این مرحله من به شهادت می‌رسم و دیگر برنمی‌گردم. دیگر منتظر من نباشید، چون این جنگ شوخی‌بردار نیست و باید دفاع کنیم. من شهادت را احساس می‌کنم. این‌ها آخرین حرف‌های احمد در آخرین دیدارش با ما بود.

    او و یکی از دوستانش، هم قسم شده بودند که تا جنگ هست با هم باشند. قرار بود به جاده خندق بروند. هیچکدام قبول نکردند و گفتند ما می‌خواهیم در عملیات شرکت کنیم!

    عملیات کربلای ۴ شروع شد. وارد منطقه شلمچه شدند. بعد از عملیات جنازه هر دو با هم به زادگاهشان برگشت...

    در خط امام (ره) باشید
    شهید احمد بینائیان واقعاً شجاع بود و متعبد. نماز را اول وقت می‌خواند و با سن کمش به دیگر رزمنده‌ها همیشه روحیه می‌داد. برخورد گرمی داشت و با همین برخورد گرمش ما را جذب خودش کرده بود؛ به گونه‌ای که ما هیچ وقت دوست نداشتیم از احمد جدا شویم. حرف‌هایش عجیب به دل می‌نشست، رهبر را تنها نگذارید. خط را رها نکنید. اسلام را رها نکنید و در خط امام (ره) باشید.

    پوتین‌های لق لق
    یکی از همرزمانش از شجاعت شهید اینگونه روایت می‌کند، ما به سرگروهی شهید ابوالفضل هراتی به روستایی به نام نِگِل بین مریوان و سنندج اعزام و در یک پایگاه بسیار کوچک مستقر شدیم. کار گروه ما، حراست و نگهبانی از راه‌های ارتباطی بین این دو شهر بود؛ به‌عنوان تأمین جاده و مدافع روستاییان در برابر ضدانقلاب.

    هر روز ساعت هفت صبح به کوه‌های مشرف به جاده اعزام می‌شدیم و تا ساعت چهار بعدازظهر از جاده مواظبت و رفت‌وآمد‌ها را کنترل می‌کردیم. بعد به مقر برمی‌گشتیم و شب‌ها هم در روستا به مقابله با آن‌ها می‌پرداختیم.

    در میان ما نوجوان کم‌سن‌وسال و ریزاندامی هم بود. او کسی نبود جز احمد بینائیان.

    جثه‌اش آن‌قدر کوچک بود که لباس اندازه‌اش نبود. مجبور می‌شد با چند بار بالازدن آستین بلوز و پاچه شلوارش آن‌ها را بپوشد. پوتین در پاهایش لق‌لق می‌کرد. یک روز خبرنگار‌ها با دوربین فیلمبرداری و عکاسی برای تهیه خبر و گزارش از منطقه جنگی، به مقر ما آمده بودند. وقتی او را دیدند و سخنانش را شنیدند، از رشادت‌های او و شجاعتش تعجب کردند.

    نظرات بینندگان
    نظرات شما