چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 - Wed 08 May 2024
  • لحظۀ تصادف امام‌جمعۀ شهر بلوک جیرفت/فیلم

  • حماس با طرح قطر و مصر برای آتش‌بس موافقت کرد

  • انتشار سند جدیدی که نشان می‌دهد، مادر نیکا شاکرمی حدس‌هایی درباره احتمال خودکشی دخترش می‌زده است+ عکس

  • از سوءاستفاده صهیونیست‌ها و عناصر ضدانقلاب از اقلیم کردستان علیه ایران جلوگیری کنید

  • زمان اعزام حجاج بیت الله الحرام مشخص شد

  • با توجه به حوادث غزه حج امسال حج برائت است / آنچه در غزه اتفاق می‌افتد در تاریخ می‌ماند

  • صفحات سلبریتی‌ها طرح نور مجازی می‌خواهد

  • نویسنده گزارش جعلی بی‌بی‌سی چه کسی است؟+ عکس

  • نگاه واقع‌گرایانه به آسیب‌های اجتماعی داشته باشید/ مسئولان منفعل توبیخ می‌شوند

  • رونمایی از مدارک فساد پسر معاون اول سابق قوه قضائیه

  • سناریو جنجال‌سازی برای شهرداری تهران+ عکس و فیلم

  • کار بچگانه ابراهیم هادی که عملیات را نجات داد

  • اعتراف روزنامه غربگرا: ایران سه بر صفر از آمریکا جلو است

  • جزییات سه پیشنهاد ارزی فعالان معدنی به دولت/ ارز را نیمایی می دهیم

  • تصمیمی که استقلال را نجات داد+ عکس

  • موشک‌های ایرانی کشورهای عربی را بر سر عقل آورد؟+ عکس و فیلم

  • سال کشته‌سازی؛ «ترانه»ای که به «نیکا» ختم شد+ عکس و فیلم

  • برخورد قانونی با معلم بلاگرها در مدارس

  • حجاب‌استایل‌های ضدحجاب!

  • تمهیدات شورای نگهبان برای انتخابات الکترونیک/ آخرین وضعیت لایحه عفاف و حجاب

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 356650
    تاریخ انتشار: 06/آبان/1402 - 11:02

    خوردن ترکش روزی‌ام نبود!

    پرویز حیدری از رزمندگان نوجوان دفاع مقدس می‌گوید: «بعثی‌ها خمپاره که زدند، در ۵ متری ما منفجر شد. من و همرزمانم در میان گرد و خاک گُم شدیم. من می‌شنیدم که از بالای تپه می‌گفتند: ای وای بچه‌ها شهید شدند!»

    خوردن ترکش روزی‌ام نبود!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    نوجوان ۱۴ ـ ۱۵ ساله بودند اما همین مردان کوچک، جلوی بعثی‌ها می‌ایستادند و امروز راوی روزهای جنگ هستند. «پرویز حیدری» از رزمندگان نوجوان دفاع مقدس بود که در سومار، عملیات‌های ۴ و ۵ حضور داشت. روایت وی از حضورش در سومار را در ادامه می‌خوانیم:

    من در سومار رزمنده و تک‌تیرانداز بودم. شبانه ۸ ساعت در خط مقدم بودیم. فاصله ما با عراقی‌ها یک و نیم کیلومتر بود. شهر مندلی روبروی ما بود و تردد ماشین‌های عراقی را بدون چشم مسلح می‌دیدیم. سومار حرارت زیاد بود و آب نبود. الان هم هر وقت تشنه می‌شوم، یاد سومار می‌افتم. من حدود ۳ ماه در خط مقدم سومار بودم.

    یک روز برای گرفتن ناهار با دو نفر از دوستان به نام‌های «مهدی رضویان» و «رضا عیدی» به چادر پشتیبانی رفتیم. «رضا عیدی» پاسدار بود و ما دو نفر بسیجی بودیم. تا ماشین حمل غذا رسید، باهم به سمت ماشین رفتیم، من وسط بودم که سمت چپ من رضویان و سمت راست من آقای عیدی بود. خواستیم ظرف‌ها را برداریم، بعثی‌ها خمپاره زدند و خمپاره تقریباً در ۵ متری ما منفجر شد. دو تا ترکش از بالای سر من آمد و سر آقا رضا خورد و مهدی هم پای چپ‌اش ترکش خورد. من اطرافم را نگاه کردم و دیدم چیزی نشد.

    من و همرزمانم در میان گرد و خاک گُم شدیم. می‌شنیدم که رزمنده‌ها از بالای تپه می‌گفتند: «ای وای بچه‌ها شهید شدند!»

    همگی به سمت ما آمدند. محمدصالح سلطانی گفت: «فکر کردم تو شهید شدی!» من مشغول مداوای دوستانم شدم. خون از پای رضا فوران می‌زد و فقط می‌گفت:

    یازهرا(س). حدود ساعت ۴ بعد از ظهر از پشتیانی آمدند و او را به بیمارستان باختران بردند. من هم متعجب بودم از اینکه چرا ترکش خوردن روزی‌ام نشد.

    نظرات بینندگان
    نظرات شما