پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403 - Thu 02 May 2024
  • نحوه رفتار آمریکا در مسئله غزه اثبات حقانیت موضع ایران در بی اعتمادی به آمریکا است/ جوانان باید منطق شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل را بدانند/ دیدار تیم ملی والیبال دانش‌آموزی ایران با رهبر انقلاب+فیلم

  • حزب‌الله با رگبار موشکی حمله ارتش اسرائیل را تلافی کرد

  • جنایات کومله به‌روایت تنها معلم بازمانده «برده‌سور»

  • فرمانده نیروی هوافضای سپاه: عملیات «وعده صادق» نکات پنهان زیادی دارد/آمریکایی‌ها گفته بودند دخالت نمی‌کنیم اما کردند+ فیلم

  • مانور عجیب روی کاهش نقدینگی

  • استایل گران قیمت بهاره رهنما

  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود

  • از ادعای شکنجه تا پیام‌های لحظه آخر به مادرش+ عکس و فیلم

  • زندگینامه شهید مرتضی مطهری، معلمی بزرگ و برگزیده

  • تجارت خاموش گلرنگ با «افعی تهران» در شبکه‌های فارسی زبان خارج از کشور +عکس

  • تصمیم‌گیری سلیقه‌ای عربستان در افزایش سهمیه حج+ عکس

  • پلیس در حال انجام وظیفه/ به ترک فعل ۳۲ دستگاه مسئول درباره حجاب رسیدگی خواهد شد؟+ فیلم

  • افزایش ۴۰ درصدی حقوق بازنشستگان از پایان اردیبهشت

  • امکان آزادی مشروط بابک زنجانی وجود دارد ؟

  • دلالت‌های مهم قانون H.R.815 برای ایران

  • جزئیات جدید درباره کاهش ساعت کاری ادارات

  • زهر چشمی که ایران در حمله به «نواتیم» از نتانیاهو گرفت، بی‌سابقه بود

  • روند خوب تولید؛ توقف فروش رسمی/ خودروهای تولیدی کجا هستند؟

  • ماجرای زمین خوردن شهید خرازی و روضه زنده

  • با خانواده توماج صالحی آشنا شوید+عکس‌ و فیلم

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 346534
    تاریخ انتشار: 20/تير/1402 - 11:27

    ماجرای کتک خوردن شاه ایران از یک آمریکایی!

    یکی از ویژگی‌های ذاتی محمدرضا پهلوی حس قلدرمنشانه و زورگویی بود.

    ماجرای کتک خوردن شاه ایران از یک آمریکایی!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، به نقل ازجهان نیوز ،

    در سال 1310 شمسی محمدرضا پهلوی به اتفاق دو تن از همکلاسی‌هایش به نام‌های حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش روانه شهر سوئیس شد تا در کالج «لُه روزه» به ادامه تحصیل بپردازد.

    از آن جا که یکی از ویژگی های ذاتی محمدرضا پهلوی حس قلدرمنشانه و زورگویی بود، با ورود به این مدرسه نیز راه و رسم خود را به مانند ایران در پیش گرفت اما، عاقبتِ آن به سودش ختم نشد چنانچه اسناد و شهادت اطرافیان وی گواه این امر می‌باشد.

    فردریک ژاکوبی، یکی از محصلین مدرسه له روزه در «مجله نیوزویک» شماره 20 فوریه 1949 چنین نوشته است: در آن موقع، مدرسه دو برابر بیش از سایر ملیت ها محصل امریکایی داشت که بیشتر از خانواده های دیپلمات هایی بودند که در اروپا مشاغلی داشتند. بسیاری از فرزندان خانواده هایی که در کشور خود حکومت یا سلطنت می کردند نیز در آن جا درس می خواندند. ورود محمدرضا پهلوی بعدازظهر همان روز که من به مدرسه وارد شدم، اتفاق افتاد. او با تشریفات خاصی وارد مدرسه شد و مدیر مدرسه و همسرش باشتاب به استقبالش رفتند که او را هر چه زودتر به آپارتمانش برسانند و اثاثیه او را جا به جا نمودند.

    ما چند نفر دانش آموز، روی نیمکتی در زیر درختی نشسته بودیم. «چارلی چیلدز» یک دانش آموز امریکایی همسن و سال من که یک ماه پیش به مدرسه آمده بود، برای من از بازی بیس بال صحبت می کرد و طوری غرق صحبت بودیم که به اطراف توجه نداشتیم. ناگهان دیدیم که پهلوی به ما نزدیک شده و از بی توجهی ما ناراحت است. خیلی نزدیک شد. او مانند ببری که قصد گرفتن شکار خود را دارد و به کمین نشسته، به جلو و عقب می جهید و چند دقیقه چنین وضعی داشت؛ ولی کسی به او اعتنا نکرد. تا این که ناگهان عصبانی شد و به زمین میخکوب شد و با یک حرکت و اشاره، بازوی راست و حرکت تند سرش به ما نهیب زد که برخیزیم. ما چیزی از این حرکت او نفهمیدیم؛ ولی بالاخره پس از تفکر و تردید دانستیم که می خواهد روی نیمکت ما بنشیند و می خواست که ما به یکدیگر فشار دهیم تا جایی برایش باز شود. ولی چون واقعاً جایی برای او نبود، با فشار دادن به هم، به زور جای کمی در وسط نیمکت باز کردیم. این حرکت به جای این که او را آرام کند، بیشتر خشمگین کرد. با زبانی نیمه فرانسه و نیمه انگلیسی به ما فهماند که در مقابل ولیعهد ایران، اشخاص باید بایستند، نه این که نشسته و به این طرف و آن طرف حرکت کنند.

    یکی از دانش آموزان خنده اش گرفت و او را مسخره کرد و سپس همگی قاه قاه به خنده افتادیم. پهلوی که بسیار رنگ پریده و شرمنده بود، با «چارلی چلیدز» دست به یقه شد. چارلی دو سال از او کوچکتر بود؛ ولی پسر عصبی بود و به سرعت او را به زمین زد و پهلوی نقش زمین شده بود و نفس نفس می زد و چارلی مانند اسب بر روی او نشسته بود. چیزی نگذشت که پهلوی فریاد زد، بخشش... بخشش! موهایش پریشان شده و روی چهره و چشمانش ریخته بود و گونه هایش خراشیده و خون آلود بود. از بینی اش خون می ریخت و پیراهنش پاره شده بود. او در میان تعجب ما از زمین برخاست و با لبخند دستش را به طرف چارلی دراز کرد و آن را دو یا سه بار فشرد و با دست دیگر به علامت دوستی به پشت او زد.


    download

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما