یکشنبه 09 ارديبهشت 1403 - Sun 28 Apr 2024
  • فاجعه برجام در انتظار لایحه عفاف!

  • پنج سناریوی عجیب انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ آمریکا

  • مخالفت پارلمان آلمان با پیشنهاد تحریم سپاه پاسداران

  • حجاب، مسیر مصلحت جامعه

  • واکاوی ظرفیت‌های معدنی ایران و عربستان

  • ماجرای کشف یک نیروی به درد بخور توسط حسن باقری

  • نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا به کاخ سفید هشدار داد

  • روحانی و ربیعی مخالف کاندیداتوری خاتمی بودند

  • جزییات حراج بعدی شمش طلا

  • خبر خوش وزیر کار برای کارگران

  • اسناد ارتش آمریکا از عملایات پنجه عقاب در ایران + سند

  • مستاجران ؛بازنده بازی قیمت‌سازی

  • مخاطب ۶۹.۲درصدی ثمره تحو ل رسانه ملی

  • معلم شهیدی که در روز معلم شهید شد+عکس

  • پایان دوران مدارا با قاره سبز

  • تمجید فرمانده کل ارتش از عملیات وعده صادق

  • خبر خوش برای هواداران استقلال و پرسپولیس /واگذاری مالکیت استقلال و پرسپولیس انجام شد؟

  • اگر مردم وارد میدان اقتصاد بشوند تولید جهش پیدا می‌کند/امنیت شغلی از وظایف مسئولین است+ فیلم

  • آغاز سلسله شکست‌های آمریکا در مقابل ایران+ عکس

  • نقش پرسپولیس در فینالیست شدن العین در آسیا

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 334175
    تاریخ انتشار: 06/اسفند/1401 - 10:55
    محسن برآسود

    کیک شهادت با چاشنی آخرین عکس!

    بالاخره یک روز می‌رسد. زمان وداع را می‌گویم. همه یک روز از هم خداحافظی می‌کنند. هرچقدر عاشق، هرچقدر دلداده. فرقی نمی‌کند. دنیا محل گذر است و آدم‌ها همیشه در رفت و آمد.

    کیک  شهادت با چاشنی آخرین عکس!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، «بالاخره یک روز می‌رسد. زمان وداع را می‌گویم. همه یک روز از هم خداحافظی می‌کنند. هرچقدر عاشق، هرچقدر دلداده. فرقی نمی‌کند. دنیا محل گذر است و آدم‌ها همیشه در رفت و آمد. بالاخره یک روز می‌آید که عزیزترین‌های ما هم می‌روند. شاید حوالی این شهر کسی حواسش به رفتن نباشد. اما زنان و خانواده پاسدارها همیشه دلهره این رفت و آمدها را دارند. پاسدارهایی که به فرماندهی قافله‌سالار عشق امام حسین علیه‌السلام از دین و ولایت حفاظت می‌کنند. تمام مدتی که لباس‌های خاکی‌اش را می‌شویی و اتو می‌زنی پیش خودت می‌گویی نکند این آخرین بار باشد! نکند بار دیگر این لباس سبز، رنگ‌ِخون به خودش بگیرد. سفره شام را که می‌چینی تا بیاید دلت هزار راه و بی‌راهه می‌رود که نکند...اما بالاخره یک روز می‌رسد. زمان وداع را می‌گویم دیر یا زود. یک روز حتی دلت تنگ می‌شود برای وقتی که هفته‌ها انتظار می‌کشیدی تا تلفن بزند و فقط چندثانیه صدایش را بشنوی. عاقبت روزی این سربازان عشق مثل ارباب‌شان سیدالشهدا رخت شهادت به تن می‌کنند و پر می‌کشند. آن‌وقت تو می‌مانی و قلب عاشقت که چطور وداع کنی!»

    سطرهایی که خواندید اگر بر دلتان نشست بدانید که از دل برآمده. شاید هم از عمق جان. حرف دل همسر شهید«مهدی بختیاری» است و زنانی مثل او. اما قرار نیست روایت امروزمان از دلِ تنگ خانواده پاسداران شهید باشد. نه! روایتی که می‌خوانید قصه عنایت امام حسین‌جان است. قصه یک وداع عاشقانه. قصه عاشقی که همیشه نگران وداع بوده اما حالا همسر شهیدش این روز را برایش بسیار قشنگ تدارک می‌بیند. 

    دلش می‌خواست در اوج جوانی شهید شود! 
    گوش می‌سپارم به واژه‌واژه‌هایی که «زهرا بیگدلی» همسر شهید مدافع حرم «مهدی بختیاری» از دل و جان تعریف می‌کند و  او از آقامهدی‌جانش می‌گوید:« همسرم متولد 1370  و پاسدار بود. از همان اوایل ازدواج‌مان به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شد. علاقه شدیدی که بین‌مان بود. این دوری را برایمان سخت می‌کرد اما وقتی برمی‌گشت تمام وقتش را برای من و پسرمان امیرعباس و خانواده صرف می‌کرد. مهدی درجه سرگردی داشت اما از سال ۹۲ که با درجه ستوان دوم از دانشگاه امام حسین(ع) فارغ التحصیل شد، هیچ وقت کارت شناسایی اش را تغییر نداد. اصلا در قید و بند این مسائل نبود. بیشتر دغدغه مسئولیتی را داشت که برعهده‌اش بود. همیشه از من می‌خواست برایش دعای شهادت کنم. من هم دلم نمی‌آمد و می‌گفتم حالا وقت زیاد داری برای شهادت آقامهدی! اما می‌گفت خانم فرق دارد مثل علی‌اکبر شهید بشی یا مثل حبیب. شهادت را در اوج جوانی می‌خواست و همین هم شد!»‌

    قرار عاشقانه شهید و همسرش در روز پاسدار!
    «آقا مهدی از همان جلسه  اول خواستگاری درباره شغلش و سختی‌هایش با من صحبت کرده بود و گفته بود پاسدار است. برایش خیلی اهمیت داشت که من هم در این مسیر کنارش باشم. شغل مهدی را دوست داشتم اما گاهی از این دوری ها خسته می‌شدم. در طول 7 سال زندگی مشترک‌مان همیشه روز پاسدار که مصادف با روز میلاد امام حسین علیه‌السلام بود را برای آقامهدی جشن می‌گرفتم. طوری که این موضوع  تبدیل شده بود به یک قراره عاشقانه بین ما. هرسال خودم کیک می‌پختم. خانه را برای مهدی تزئین می‌کردم. آن‌وقت منتظر می‌نشستم تا بیاید. 7 سال کنار هم روز پاسدار را جشن گرفتیم. خاطره از این روز زیاد دارم اما یکی از جشن‌هایی که هم برای آقامهدی به یادماندنی شده بود و هم برای من اولین جشن سه تایی‌مان بود.

    امیرعباس هنوز به دنیا نیامده بود. چیزی نمانده بود به آمدنش.  برایش یک لباس نظامی کوچک خریده بودم. آقا مهدی خیلی خوشش آمده بود. هرچه عکس گرفتیم آن لباس کوچک هم کنارمان بود که اولین جشن سه تایی‌مان با حضور پاسدار کوچولوی خانه باشد.»

    ذوق می‌دود توی چشمانش! همسرت را می‌گویم آقامهدی، یاد خنده‌های شیرینت افتاده. چشم دوخته به عکس‌های توی قاب و از تو می‌گوید. من اما به چند روز دیگر فکر می‌کنم. به روز پاسدار امسال و جای خالی شما. یقین دارم این دل عاشق حتی اگر شده با عکس‌هایت جشن می‌گیرد. برایت مثل هرسال کیک می‌پزد. دوربین عکاسی را آماده می‌کند. خانه را نه اما مزارت را آب و جارو می‌کند. شاید با امیرعباس برایت پیتزا درست کند همان غذایی که دوست داشتی. شاید هم به یاد سال‌های بودنت دست امیرعباس را بگیرد و برود سینما. خلاصه آقامهدی روز پاسدار که بیاید همسرت عجیب دلتنگ می‌شود ولی خیالش راحت است تو از پس آن قاب‌های روی دیوار چشم از او  برنمی‌داری! 
     

     
    الوعده وفا حتی بعد از شهادت!
    صحبت کردن سخت است. برای آن‌ها که دلشان تنگ است و بغضشان ترک خورده بیشتر. مخصوصا اینکه آقا مهدی از همسرش قول گرفته بعد از او گریه نکند.

    نمی‌خواهم بهانه دست اشک‌هایش دهم. زود می‌روم سراغ روز وداع. شاید حالا اگر روبه روی خانواده شهید دیگری نشسته بودم اصلا حرف را به وداع نمی‌کشاندم. اما وداع آقا مهدی و همسرش فرق دارد. می‌برمش به همان روزها، همان روزهایی که شاید در تدارک روز پاسدار بود و برای آمدن آقامهدی برنامه می‌چید اما خبر شهادت همسرش را برایش آوردند.

    می‌گوید:« آخرین روز پاسدار، آخرین دیدار ما هم بود. همسرم 25 اسفند 1399 در سوریه شهید شد و وداع ما در معراج شهدا دو روز بعد مصادف با میلاد امام حسین علیه السلام و روز پاسدار اتفاق افتاد. حالا که فکر می‌کنم انگار همه‌چیز را طوری خودش چیده بود که به قول و قرار عاشقانه‌مان برسد. می‌دانست روز پاسدار من چشم انتظارش هستم تا بیاید. حتی وقتی شهید شد به عهدش وفا کرد و خودش را رساند. شب قبل از اینکه برای وداع با همسرم به معراج بروم متوجه شدم فردا روز پاسدار است. همان موقع بود که بلند شدم گفتم فردا آقا مهدی جشن دارد. کلی هم مهمان دارد. امسال دوست و آشنا همه در مراسمش هستند.» 
     

     
    کیک  شهادت با چاشنی آخرین عکس!
    «چون شرایط روحی مناسبی نداشتم  و تعداد مهمان‌ها بیشتر بود. روز پاسدار آن سال برای آقامهدی کیک درست نکردم و سفارش دادم. عکسی که روی کیک بود آخرین عکسی بود که من از او گرفتم. یک روز قبل از اینکه برای آخرین بار به سوریه اعزام شود. لباس نظامی گرفته بود.  خیلی کم مهدی را در لباس نظامی دیده بودم به خاطر همین ازش خواستم قبل از رفتن لباسش را بپوشد. لباس را که پوشید کنار امیرعباس ایستاد. خندید و  گفت خانم عکس شهادتانه بنداز. من آن لحظه را با دوربین ثبت کردم اما  فکر نمی‌کردم این آخرین باری باشد که لبخند مهدی را ثبت می‌کنم!» 
     


    چیزی جز زیبایی ندیدم! 
     از آن روز می‌پرسم از اینکه وقتی کنار آقامهدی نشسته بود و دست روی سرش می‌کشید. چه در گوشش زمزمه می‌کرد. از حس و حال آن دیدار و او فقط جمله حضرت زینب را تکرار می‌کند. من چیزی جز زیبایی ندیدم! می‌گوید:«در کنار داغ سنگینی که داشتم. همه‌چیز برایم زیبا بود. من فقط به آقامهدی می‌گفتم خداراشکر که به آرزویت رسیدی. خدا را شکر. حس خوبی بود که می‌دیدم روز تولد ارباب دارم با مهدی وداع می‌کنم و او می‌رود حالا خدمت امام حسین علیه‌السلام. حس خوبی بود که می‌دیدم به آرزوی همیشگی‌اش رسیده. روز وداع با همه دلتنگی‌های که می‌دانستم بعد از مهدی به سراغم می‌آید. برای مهدی کیک بردم. امیرعباس برای پدرش بادکنک گرفت و آخرین عکس سه‌تایی‌مان را در روز پاسدار در کنار تابوت و پیکر آقامهدی گرفتیم!»


    download

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما