جمعه 05 دي 1404 - Fri 26 Dec 2025
  • جنجال دوباره رامین رضاییان در اینستاگرام

  • خیانت به کشور و آموزش فرار از مسئولیت به سیاستمداران غربی

  • انتقاد کارشناس حامی دولت از بودجه‌نویسی تورم‌زا

  • آیت‌الله میلانی یکی از ارکان نهضت اسلامی بود/ نامه ایشان در حمایت از امام (ره) یک سند تاریخی است +صوت و فیلم

  • جمع‌بندی جلسه با وزرا و رئیس‌جمهور به‌طورکامل اطلاع‌رسانی شده است

  • اصلی‌ترین مانع اسرائیل برای حمله مجدد به ایران چیست؟

  • پزشکیان به خودم اجازه نمی‌دهم چنین چیزی را بپذیرم

  • وقتی رهبرانقلاب به خاتمی هشدار دادند

  • ونزوئلا و آینده خاورمیانه!

  • تعطیلی نظارت مجلس و نگفتن مطالبات مردم؟!

  • سه عامل افزایش قیمت خودرو در بازار

  • زاکانی موفق‌ترین و کارآمد‌ترین شهردار تهران بوده است

  • حمله تند روزنامه کرباسچی به پزشکیان

  • وطن فروشی که به وطن دوست‌ها ناسزا می‌گوید

  • جنوب یمن؛ بوی توطئه و خیانت

  • مهندسی فروپاشی داخلی دشمن از معیشت تا روان جامعه

  • آقای پزشکیان، اشتباهات دولتتان پاشته آشیل تان نشود

  • ارتباط عامل شهادت قاضی رازینی و مقیسه با منافقین محرز شد

  • چرا بازسازی مدیریتی به نفع دولت پزشکیان است؟

  • ریشه گرانی دلار اینجاست

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 413292
    تاریخ انتشار: 19/آبان/1404 - 14:53

    دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد +عکس

    سر سفره پدری نشسته بود که در جواب نماینده نیروی هوایی آمریکا برای گرفتن رضایت و جذب پسرش فقط یک جمله جوابش بود: «من بچه‌ام را برای این آب و خاک، بزرگ کردم»! و این بود که «غفور» ش، این مرد آسمان و پرواز، با شروع جنگ در جواب کسانی که او را تشویق به ترک ایران کرده بودند، شبیه همین حرف پدر را زد: «در زمان صلح برای تفریح کردن ما اینهمه هزینه نشده؛ ما برای همین روز‌های سخت تربیت شده‌ایم.» و باز با همین منطق و در همین مکتب است که تنها سفارشش به بازماندگان، این می‌شود: «دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد.» و سرانجام، تمام این خاک پرلاله و غرق شهید، کفنش شد و باد و باران و آفتاب و آب، جاری جانش که جوشش عشق بود.

     دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد +عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» 

    هفدهم آبان ماه 1359، روز پرواز بزرگمردی است عاشق پریدن و مسافر پرواز و همسایه آسمانهای بلند و بیکران... مردی از جنس رهایی و از تبار روشنایی؛ امیر سرلشکر خلبان شهید «غفور جدی اردبیلی» از خطه دلاوران آذربایجان ایران بود. رشیدمردی از قافله عقابان تیزپرواز که ققنوسان قاف شرف و شهامت شدند و از قعر سوختن بال بر بلندای جاودانگی و بیکرانگی گشودند و نامشان الهام بخش تاریخ قهرمانی‌ها و حماسه‌های این قوم سرافراز شد. خلبانی که در 45 روز با 80 ماموریت هوایی، فعالانه در نبرد با دشمن بود و در جریان عملیات در حوالی بصره، خسارات سنگینی به لشکر 9 زرهی عراق از لشکرهای استراتژیک و محوری ارتش متجاوز بعثی وارد آورد و پیش از هر پرواز، از خانواده خود حلالیت طلبیده و خود را آماده شهادت می‌کرد. این مهاجر کوی عاشقان و همسفر پروازدلان، همچنین از قهرمانان عملیات حماسی و بی نظیر «کمان 99» معروف به عملیات 140 فروندی در اولین روز جنگ تحمیلی بود که کوبنده ترین و کاری ترین ضربت و پاسخ نیروی هوایی دلیر ارتش ایران بر دشمن متجاوز در اولین ساعات تجاوز به خاک مقدس میهن بود که فقدانش برای فرمانده وقت نیرو، امیر سرتیپ شهید «جواد فکوری» بسیار دشوار بود و بر ماتم او بسیار گریست و خاطرات خوش خود را، لحظات همجواری با آن شهید شمرده بود. محبوبیت او در میان مردم اردبیل، آنگونه بود که پس از شهادتش، شهر اردبیل تعطیل شد و در سوگ او نشست و قیامتی در تشییع پیکر این فرزند دلاور و غیرتمند «سبلان» برپا شد و پیام تسلیتی از محضر امام امت و فرماندهی کل قوا (ره) به خانواده این شهید اهدا گردید. 

    مردی که تقدیرش پرواز بود...

    غفور جدی اردبیلی، در 23 آبان 1324 در محله خیرال اردبیل به جهان آمد. فرزند سوم خانواده بود. پدرش حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به کشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا بود. همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر، نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد. رحیم و شکور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسر را غفور گذاشتند که بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد. نام هر سه پسر را پدر از اسماء خداوند برگرفته و به تبرک بر فرزندانش نهاده بود. حاج مظفر بچه‌هایش را در رفاه، بزرگ می‌کرد. درآمد خوب و دنیادیدگی و پختگی نگاه و فکر پدر؛ باعث شده بود که فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. در واقع، حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمی‌ها و وسایل بازی فراهم می‌شد و غفور از همان کودکی، جسور و نترس و بی‌باک بزرگ می‌شد و رشد می‌کرد. دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه شروع کرد و از همان ابتدای تحصیل از دانش‌آموزان ممتاز مدرسه محسوب می‌شد. دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند. تمکن مالی پدر باعث شد که بمنظور تسهیل در تحصیل فرزندانش خانه‌ای در تهران فراهم کند تا بچّه‌ها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل کرد و همچنان با نمرات عالی پله‌های ترقی را طی می‌کرد. جوانی روشنفکر و پرشور و علاقه‌مند به ورزش بود. در فراغت خود، مطالعه می‌کرد. از آنجائی که برادرش رحیم علاقه‌مند به ورزش کشتی بود، غفور هم برای مدتی در این رشته فعالیت ‌کرد. وطن دوست و معتقد به باورهای دینی و مذهبی بود. در ایام محرم و بویژه عاشورا به جمع عزاداران می‌پیوست و همپای مردم در مراسم مذهبی، صادقانه و خالصانه شرکت می‌کرد. غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به پایان رساند و با فکر و ذکر خلبانی، با وجود مخالفت‌های اطرافیان، عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدم‌های اولیه را برداشت. در سال ۱۳۴۶ پس از قبولی در آزمون ورودی برای طی دوره مقدماتی خلبانی وارد نیروی هوایی و دانشکده خلبانی شد. غفور که از هوش بالایی برخوردار بود به سرعت شروع به یادگیری فنون و زبان انگلیسی کرد. دوره مقدماتی پرواز غفور در تهران دو سال به طول انجامید و در این مدت او در فرودگاه قلعه مرغی، پرواز با هواپیما‌های تک موتور را تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۳۴۸ به همراه دومین گروه دانشجویان اعزامی به آمریکا سفر کرد تا دوره تکمیلی خلبانی خود را در این کشور سپری کند.  

    قهرمان مانور عملیات «چهارراه مرگ» در آمریکا

    غفور جدی جزو دومین گروه از کارآموزان خلبانی بود که دوره‌های آمـوزشی هواپیمای اف-4 و اف-5 را دیده و دوره‌های تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی ‌کرد. ه این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است. به ایران بازگشت و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی کرد. چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کــرده بود، اجازه داشت که هر هواپیمایی که مایل است با آن پرواز کند، خودش انتخاب کند. که غفور هواپیمای اف -4 را انتخاب کرد. در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز خدمت می‌کرد که بر این اساس غفور به شیراز منتقل شده و پرواز با هواپیمای اف -4 را در گردان 72 تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز کرد. غفور با ورود به شیراز، پروازهای آموزشی، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پیگیری کرد ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد. شهامت و رشادت مثال زدنی ستوان جدی در یک عملیات پروازی برای نجات هواپیمای چند میلیون دلاری، او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع نمود. غفـــور در مراسم تشویق خود، عامل موفقیتش را یاد خدا، حفظ خونســـردی و اجرای دقیق دستورالعملهای پروازی عنوان کرد. نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا فرستاد. با رسیدن به امریکا، او از تفریح و گردش و فراغت، خودداری کرده و تصمیم گرفت در مدتی که در آمریکا اقامت دارد، گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ کند که در این مرحله نیز موفق شد و گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بویینگ 747 را در آمریکا دریافت داشت. او همچنین در این مدت، قهرمان مانور عملیات «چهارراه مرگ» هم شد. پس از بازگشت از آمریکا، هواپیمای اف- 4 به پایگاه شکاری همدان نیز داده شده بود که بر همین اساس، ستوان غفور جدی به پایگاه همدان منتقل شد و تا شهریور ماه سال 1355 به خدمت خود در این پایگاه ادامه داد. تا این که در این ماه، نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار داد و ستوان جدی در آذر ماه سال 1355 برای بار سوم به آمریکا اعزام گردید. او این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر گذاشت و در مرداد ماه سال 1356 به ایران مراجعت کرد. پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل گردید که این آخرین پایگاهی بود که این شهید بزرگوار در آن خدمت می‌کرد.  

    لاله در لاله، تنت، خاک شهیدان، کفنت شد...

     

    پاسخ پدر: «من فرزندم را برای این آب و خاک، بزرگ کردم»!

    غفور در طی تکمیل دوره تخصصی در آمریکا، هوشمندی، جسارت و دلاوری خاصی از خود به نمایش می‌گذارد. پس از پایان امتحانات که اعطای وینگ خلبانی به جدی را درپی داشت، از طرف نماینده نیروی هوایی ایالات متحده، تماسی با خانواده شهید برقرار می‌شود، مبنی بر این‌که امریکایی‌ها برای جذب ستوان دوم خلبان غفور جدی، رضایت نیروی هوایی ایران را جلب کرده و فقط رضایت خانواده باقی می‌ماند. پدر شهید که هم‌اکنون به دیار باقی شتافته، فقط یک جمله به نماینده امریکایی‌ها می‌گوید: «من فرزندم را برای این آب و خاک پرورش دادم!» و این کلید شناخت نوع و ماهیت تربیت فرزندی است که در چنین مکتبی بزرگ شده و پرورش یافته است. 

    اسم «غفور» در لیست تسویه بود!

    با توجه به اوضاعی که به دلیل وقوع انقلاب بر نیروی هوایی حاکم بود، عناصری فرصت طلب به دنبال تسویه حساب‌های شخصی خود تحت لوای انقلابیگری بودند و این باعث شد اوضاع برای غفور به خوبی به پیش نرود و نام او ناخواسته در لیست خلبانانی قرار گیرد که باید از نیروی هوایی تسویه شوند. غفور با دلی رنجور شروع به تسویه از نیروی هوایی کرد. در مراحل نهایی تسویه بود که رو.ز عراق از زمین و هوا به ایران حمله ور شد. با شروع جنگ تحمیلی غفور تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه به نیروی هوایی بازگردد، ولی تعدادی از خائنین او را تشویق به ترک ایران کردند که غفور در جواب آن‌ها گفت: «این همه هزینه در زمان صلح برای تفریح ما خرج نشده، ما برای چنین روز‌هایی آموزش دیده‌ایم.» ستوان جدی به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ خلبان «مهدی دادپی» می‌رود و می‌گوید: «اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. می‌خواهم بجنگم برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا قرار است بیافتد. دینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا نمایم. درجه‌هایم را هم نمی‌خواهم فقط می‌خواهم بجنگم نمی‌توانم دوستانم را تنها بگذارم.» مرحوم دادپی خواهش غفور را می‌پذیرد و با فرماندهی وقت نیرو سرتیپ خلبان جواد فکوری تماس می‌گیرد و ایشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستور می‌دهند درجه‌های او نیز بازگردانده شود. 

    قبل از هر پرواز، از خانواده، حلالیت می‌طلبید

    غفور، شادمان از دستور فرماندهی و خشمگین از دشمن بعثی، پای در رکاب نبرد می‌گذارد و در روزهای آغاز جنگ، ۸۰ پرواز عملیاتی انجام می‌دهد. سرهنگ غفور جدی در تمام این مدت ۴۵ روز برای هر پرواز از خانواده حلالیت می‌طلبد گویا او خود را برای شهادت آماده کرده بود. پس از یک ماه و نیم حضور مستمر در عملیات، برگه مرخصی غفور برای روز هفدهم آبان ماه سال ۱۳۵۹ صادر می‌شود و غفور، شادمان و بی‌تاب برای دیدار مادر، شب هنگام وسایل سفر را مهیا می‌کند. صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازی قرار دارد. غفور دو پرواز عملیاتی را انجام می‌دهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظی می‌کند، ولی در همین هنگام یک ماموریت مهم برون مرزی به او ابلاغ می‌شود. این آخرین ماموریت است... و لحظه دیدار، نزدیک است...

    روایت «آسمانی شدن» 

    غفور برمی گردد به طرف سربازی می‌رود که جلوی آشیانه ایستاده است. او را در آغوش می‌کشد و از او حلالیت می‌طلبد و ساعت و گردنبند (الله) خود را که هیچ گاه از خودش جدا نمی‌کرد، به سرباز هدیه می‌کند. سومین پرواز جنگی سرهنگ در این روز در پیش است. دو فروند فانتوم مسلح یکی به خلبانی سرهنگ «اصغر سفیدموی آذر» و کمک ستوان «اعظمی» و دیگری به خلبانی سرهنگ غفور جدی و کمک ستوان «خلجی» روی باند قرار می‌گیرند. جنگنده‌ها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق می‌شوند و سمت بصره را در پیش می‌گیرند، ولی در طول مسیر، هیچ نیرویی مشاهده نمی‌شود. جنگنده‌ها با رسیدن به بصره با گردش به سمت راست به سمت مرز‌های ایران گردش می‌کنند. در همین اثنا، غفور متوجه یک نخلستان در نزدیکی بصره می‌شود که تعدادی پدافند در میان آن استتار شده است. با دقت بیشتر، خلبانان متوجه حدود ۴۰ فروند تانک می‌شوند که کاملا استتار شده و لوله‌های آن طوری استتار شده که به نظر دودکش خانه روستایی به نظر می‌رسد. هواپیمای شماره یک خلبان «سفیدمو» روی رادیو اعلام می‌کند که شما از من فاصله بگیرید اول من بمباران می‌کنم سپس شما حمله‌ور شوید. شماره یک بمب‌های خود را روی هدف رها می‌کند. سرهنگ با شیرجه روی هدف با دقت فراوان بمب‌هایش را رها می‌کند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانک‌های دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی می‌خورد و ثانیه‌هایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب می‌شود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست می‌شود که عقربه آن به صفر می‌رسد و موتور سمت راست از کار می‌افتد. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج می‌شود و شروع به کم کردن ارتفاع می‌کند. سرهنگ به خلبان کابین عقب می‌گوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را می‌کشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر ۷ جاده ماهشهر - آبادان از هواپیما خارج می‌شوند. در لحظه‌ای که هر دو خلبان تصمیم به خروج اضطراری از جنگنده را می‌گیرند، ارتفاع پرواز بسیار پایین بود و تلاش جدی برای اوجگیری به جایی نرسید. به ناچار دو خلبان دستگیره خروج اضطراری روی صندلی را کشیده و به بیرون پرتاب می‌شوند. با توجه به این‌که خلبان خلج زودتر اقدام به خروج اضطراری می‌کند، در ارتفاع بالاتری از جنگنده خارج شده و به سلامت به زمین می‌رسد اما راکت‌های صندلی شهید سرهنگ 2 خلبان غفور جدی در ارتفاع پایین‌تری روشن شده و متاسفانه نه چتر فرصت گرفتن سرعت عمودی سقوط جدی را پیدا می‌کند و نه صندلی، مجال جدا شدن از خلبان را می‌یابد. در نتیجه غفور با سرعت بالایی به زمین برخورد می‌کند.ستوان خلجی به سلامت به زمین می‌رسد، ولی از ناحیه گردن و دست زخمی می‌شود و به دنبال غفور می‌گردد. از دور دودی را مشاهده می‌کند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر می‌رود چتر سرهنگ غفور جدی را می‌بیند. بدن ستوان یخ می‌زند. چند متر آن طرف‌تر غفور را می‌بیند. ا دست به صورت غفور می‌زند. نبضش را می‌گیرد، ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمی‌کشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور می‌شود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است. منطقه بسیار ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک می‌کرد، ولی با پیکر غفور باید چه کار می‌کرد. نمی‌توانست او را همان جا رها کند. در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آن‌ها می‌آمدند پیش خود تصور نکرد که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آن‌ها مبارزه کند، ولی هیچ پناه‌گاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود. ماشین‌ها در ۵۰۰ متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحه‌های‌شان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آن‌ها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آن‌ها ایرانی هستند فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آن‌ها دوید که ناگهان یکی از آن‌ها تیر هوایی شلیک کرد و گفت: «بخواب روی زمین!» ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم دوستم هم شهید شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحه‌ای برای او تلاوت کردند.

    تبسمی بر لب شهید که همه دیدند

    پیکر پاک شهید جدی به تهران و از آنجا به وسیله هواپیمای C-130 به پایگاه دوم شکاری منتقل شد. مردم شهیدپرور و انقلابی اردبیل با شنیدن خبر شهادت غفور جدی با پای پیاده عازم تبریز شدند و تقریبا نیمی از جاده 150 کیلومتری آن را طی نمودند تا این‌که جنازه شهید به وسیله آمبولانس به غسالخانه اردبیل انتقال یافت. امام جمعه اردبیل با آن‌که شهید، غسل و کفن ندارد خود شخصا این کار را انجام داده و بر پیکر شهید نماز گذارد.
    برادر شهید که قبل از غسل، پیکر را دیده بود گفت: «با توجه به شدت ضربه وارده که شکستگی دنده‌ها، پارگی اعضای داخلی بدن و خونریزی داخلی را درپی داشت، تنها لخته خونی از دهانش جاری شده و مقداری خون‌مردگی در پهلویش به چشم می‌خورد. جسد کاملا سالم بوده و تبسمی بر روی لبانش نقش بسته بود. گویی اگر به اسم، صدایش می‌کردی از خواب بیدار می‌شد.» تبسم مزبور را افرادی که جنازه شهید را در تهران دیده بودند نیز نقل کرده‌اند.

    یک هفته عزای ملت، سه روز جشن دشمن

    تشییع جنازه بسیار باشکوهی که مقارن شد با ایام عزاداری حسینی با حضور ملت انقلابی اردبیل برای شهید برگزار شده و به مدت یک هفته در شهر عزای عمومی اعلام شد و از آن تاریخ آغاز حرکت دسته‌های عزاداری شهر از مقابل منزل پدر شهید به رسمی ماندگار تبدیل شد. پدر شهید هنگام شهادت غفور گفت: «امانتی بود دست ما که خداوند آن را پس گرفت.» در رادیو عراق که به نام، سرنگونی هواپیمای شهید جدی را اعلام کرده بود تا 3 روز جشن و شادمانی برقرار بود. پس از شهادت از طرف ستاد فرماندهی نیروی هوایی و شخص شهید بزرگوار سرهنگ خلبان «جواد فکوری» برای بزرگداشت مقام شامخ شهید از خانواده او به آن مرکز دعوت به عمل آمد. در آن ملاقات شهید فکوری به عنوان فرمانده سابق گردان 71 شکاری (گردان پروازی شهید غفور جدی) گریست و گفت: «من خاطرات خوبی با شهید جدی داشتم.» در ادامه، حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب و شهید بزرگوار سرتیپ ستاد «ولی‌الله فلاحی»، جانشین وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران به خط خود و طی لوح‌های جداگانه شهادت غفور را به خانواده‌اش تسلیت گفتند.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما