به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
سالها رشادت شجاعانه تا شهادت مخلصانه برگ زرینی دیگر از عاشقان دل سپرده به وادی عشق ازمناطق دور افتاده و محروم جنوب استان فارس است.شهید علمدار هاشمی جوانی رشید و مومن با خصوصیاتی عجیب از همان دوران طفولیت و متولد سال ۱۳۴۰ درخانواده ای مذهبی و متدین از روستای محروم رودک جزء توابع کنارتخته شهرستان کازرون که در حقیقت مروج درس انسانیت و اخلاق بر مدار اعتقاد و ایمان بود پس از سالها جهاد در راه خدا در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
اسدالله هاشمی رزمنده، جانباز و برادر شهید علمدار هاشمی گفت: برادرم ۲ سال از من بزرگتر بود. او تحصیلات ابتدایی را در همان محل تولدمان یعنی روستای رودک گذراند و سپس برای ادامه تحصیل همراه باخانوادهامان به کنار تخته نقل مکان کردیم و دوران راهنماییاش را در آنجا سپری کرد بعد از پایان دوران راهنمایی به ارتش راه یافت و در گروه نوجوانان ارتش به فراگیری فنون نظامی مشغول شد.وی بعد از مدت ۳ سال و نیم وارد مرحله بعد یعنی درجهداری ارتش شد.
هاشمی افزود: اواخر دوران آموزشی علمدار در ارتش مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام امت شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توطئههای گروهکهای الحادی و منافق آغاز شد و در پی آن فرمان خمینی کبیر برای محو و نابودی نوکران و سرسپردگان شرقی و غربی بود. او عاشقانه به ندای امام لبیک گفته و از آغاز درگیریهای کردستان به آنجا اعزام و همواره با دشمن انقلاب و اسلام مبارزه و جهاد بیامان داشت.برادر شهید گفت: دورانی که ما به دنیا میآمدیم زود برای شناسنامه اقدامنمی کردند و هنگامی که برادرم در مجلس عزای حسینی چهار دست و پا خود را به علم رسانده بود و دستش را برای بلند شدن اولین بار به میله علم گرفته بود پدرم تصمیم گرفت نامش را علمدار بگذارد و وقتی مامور ثبت احوال که معمولا سالی یک بار به محل میآمدبه پیشنهاد پدرم نام علمدار را برایش در شناسنامه ثبت کرد.اسدالله هاشمی گفت: وقتی احساس تکلیف کردیم من در ۲۷ دی ماه سال ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شدم منطقه دهلاویه ولی شهید علمدار از ابتدای جنگ در جبهه و در مریوان کردستان حضور داشت و جزء پرسنل عقیدتی سیاسی بود.
.png)
او در ادامه گفت: علمدار در محیط ناامن کردستان شجاعانه جنگید و این در حالی بود که از جوانی، آسایش و آرزوهایش گذشته بود تا در این راه سربلند بیرون بیاید. او در مریوان به دلیل شایستگی و لیاقتهای پی در پی و احساس مسئولیت بیش از اندازه به قسمت دایره سیاسی ایدئولوژیک پادگان منصوب گردید و در این سنگر حساس مسئولیتهای مهم و دشواری را پذیرفت در همین زمان از ناحیه بازو مجروح گردید و در بیمارستان بستری شد بلافاصله بعد از اندکی بهبودی باز راهی جبهه جنگ شد.
هاشمی ادامه داد: وقتی دوستان و اطرافیان از او میخواستند که دیگر به جبهه نرود و کمی استراحت کند و به او میگفتند جبهه برای شما بس است و به اندازه کافی حضور داشتهاید او در جواب میگفت "اگر هر کدام از ما همین فکر را داشته باشیم پس چه کسی در مقابل دشمن باید بایستد." او معتقد بود که برای نجات اسلام و پیشبرد انقلاب اسلامی باید خون داد و خود، این عقیده را با خون خودش نوشت و امضا کرد.
برادر شهید گفت: وقتی علمدار تصمیم به ازدواج گرفت گفت: در این شرایط جنگی که برادران زیادی از ما شهید می شوندجایز نیست مراسم برگزار کنیم و به شادی و پایکوبی بپردازیم و طی پروسه ساده و بی سر و صدا با دختر خالهمان ازدواج کرد. او سالها در آنجا جنگید و اتفاقات زیادی برایش رقم خورد از جمله محاصره شدن آنها توسط نیروهای عراقی و خیانتکاران کُرد که در کوه های اطراف کمین کرده بودند که این محاصره حدود سه ماه با سختی های فراوان طول کشید و حتی آنها به آذوقه نیز هیچ دسترسی نداشتند تا اینکه با حمله شبانه و شهادت تعداد قابل توجهی توانستند از این مهلکه نجات پیدا کنند و یا اصابت ترکش به بازوی برادرم که حاضر نشد بستری شود و عقیده داشت کارهای مهمتر برای رسیدگی مانده است.
اسدالله هاشمی گفت: مادرم همیشه نگران ما بود ولی از حضور طولانی مدت علمدار در جبهه خیلی دلشوره داشت و هر گاه برادرم از او حلالیت می طلبید اوفقط سکوت می کرد تا اینکه وقتی برای اخرین بار به مرخصی آمد هنگام برگشت موقع بوسیدن و طلب حلالیت کردن از مادر بالاخره مادرم گفت: حلالت کردم پسرم و این آخرین دیدار ما با علمدار بود.
او بعد از برگشت به مریوان و حضور در جنگ به همراه همرزمانش به میدان مین برخورد کرده و به درجه رفیع شهادت نائل می آیند.اسدالله هاشمی گفت: قبل از شهادت علمدار، پدرم در خواب دیده بود که سید بزرگواری به خانه ما می اید و میگوید که علمدار به قدس رفته نگران او نباشید و بعد از شهادتش در خواب میبیند که علمدار به اتفاق یکی از دوستان همرزمش با هلی کوپتر در خانه می آیند و وقتی پدر خوشحال تعارف می کند می گویند: ما وقت نداریم و باید دنبال اسکندر برویم و پیدایش کنیم که بعداً خبر مفقودالاثر شدن اسکندر دستخوش به ما رسید و پدرم میگفت: من خواب دیده ام پیکر اسکندر پیدا خواهد شد و همانطور هم شد.
برادر جانبازِ شهید هاشمی تصریح کرد: برادرم بعد از سالها مبارزه مداوم در کردستان با دشمنان درروز پنج شنبه نهم تیر ماه سال ۱۳۶۲ همراه با چند تن از یاران واقعی خودش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش درزادگاهمان، گلزار شهدای کنار تخته به خاک سپرده شد.
اگر هزاران سال از آن روزهای حماسه آفرین هم گذشته باشد نه شهدا فراموش می شوند و نه مرده به حساب می آیند بلکه زنده اند و در میان ما زندگی میکنند نام و یادشان جاودانه باشد.