به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
کاظم همه چیزش با بقیه فرق داشت حتی عبادت کردنش. او فهمیده بود چطور باید بندگی خدا را انجام دهد.
در آیات قرآن داریم که میفرماید: اگر میخواهید خداوند محب شما شود، پس از من (پیامبر) تبعیت کنید.
کاظم این نکته را فهمیده بود که در همه حال از چهارده معصوم(ع) باید تبعیت کرد. هرچه آنها گفته اند را انجام دهیم تا مورد محبت خدا واقع شویم.
لذا در تمام رفتار و اعمالش، خصوصاً عبادتهایش این موضوع دیده می شد. او خلوت های مناجات را هیچ گاه ترک نمی کرد.
عاشقانه با محبوب خود خلوت می کرد و نتیجه این مناجاتها را دیده بود.
برادر دهرویه می گفت: در منطقه یک بار تصمیم گرفتم تا مدتی با کسی حرف نزنم؛ در واقع روزه سکوت بگیرم.
لذا حرفهایم را از طریق نوشتن به دیگران منتقل می کردم. در واقع یک جور تمرین اراده بود.
صبح که شد راه افتادم تا یک کوهی را بروم تا قله و برگردم. رفتم. شش هفت ساعت راه بود. قضیه برای زمانی است که قرار بود اعزام شویم منطقه عملیاتی بیت المقدس ۲.
میانه راه چشمم افتاد به یک غار. نزدیک شدم. دیدم از داخلش صدای ناله و گریه می آید!
اولش خیلی ترسیدم ولی با هزار ترس و لرز رفتم داخل تا ببینم چه خبر است.
تا رفتم داخل چشمم افتاد به کاظم. سر گذاشته بود به سجده و داشت ناله میزد! نگو این صدای کاظم بود. تا دیدمش آرام آرام آمدم بیرون و راه خودم را پیش گرفتم ولی خیلی برایم عجیب بود.
آنقدر گریه کرده بود که صدایش در نمیآمد. مدام با امام زمان (عج) حرف میزد و حضرت را صدا میزد و دردِ دل می کرد.
البته او متوجه من نشد. من هم دیگر به رویش نیاوردم و راه خودم را گرفتم و رفتم بالای کوه.
یک بار دیگر بالای ارتفاعات گوجار باهاش برخورد داشتم. رفته بودیم برای عملیات. برف زیادی آمده بود. دیدم پاهای کاظم تا زانو رفته توی برف. پایش یخ زده بود. خودش میگفت: حس نداره!
کاظم از چادر بچه ها زده بود بیرون که این اتفاق برایش افتاده بود.
حدس می زنم تا صبح نگهبانی داده. شاید هم مشغول مناجات بوده.
خلاصه اینکه کاظم عاملو دائم الذکر بود. در کنار بچه ها و داخل نیروها بود، اما اصلا توی این عالم نبود. در عالم خودش سیر می کرد. داستان غار را تا الان به کسی نگفتم.
اما هنوز آن لحظات و صدای گریه اش در ذهنم مانده.
برادر حمزه میگفت: با چفیه مانوس بود و همیشه آن را همراه داشت. چفیه ای که در نماز حکم عبا را پیدا می کرد و آن را روی دوشش می انداخت.
در سجده بعد از نماز چندین بار دیده بودمش که پتو به سر میکشد و گریه میکند.
وقتی هم که سر را بر میداشت صورتش خیس بود.
محال بود نماز را بعد از غذا بخواند! در غیر این صورت خودش را یک جوری تنبیه می کرد.
عبادتش که تمام میشد تازه می آمد سر سفره و از سهمیه ای که برایش نگه داشته بودیم میخورد.
حسابی هم میخورد؛ با چه اشتهایی.
می پرسیدم چیه کاظم؟ میخندید و میگفت: «معنویت اشتهای آدمو باز میکنه. »