به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
شهید غلامرضا زاهدی در ۱۵ بهمن ۱۳۳۰ در همدان به دنیا آمد و بعد از کسب دیپلم در سال ۴۹ برای خدمت به میهن به وارد دانشکده افسری شد و به ارتش پیوست.
بعد از گذراندن دوره سه ساله دانشجویی از دانشکده ارتش با درجه ستوان ۲ فارغالتحصیل شد و برای گذراندن دوره رسته به مرکز آموزش پیاده شیراز منتقل شد اما دست تقدیر او را به شیراز آورد تا فصل جدید زندگی را در این شهر آغاز کند. در سال ۵۴ با خانم شهین نادری ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ۲ فرزند شد.
شهین نادری، همسر شهید غلامرضا زاهدی در گفتگو با خبرنگار فارس میگوید: بعد از آشنایی و ازدواج با شهید زاهدی برای کسب مدرک لیسانس علوم و فنون نظامی او، شیراز را به مقصد تهران ترک کردیم.
زمان انقلاب و هنگامی که کشور در حال تجربه جدیدی از تاریخ که مردم آن را رقم می زدند بود؛ او دانشجوی دانشکده افسری ارتش بود و از همان زمان با امام خمینی آشنا و به ایشان علاقه مند شده بود.
این علاقه به حدی بود که در سالهای بعد از پیروزی انقلاب و در موقعیت های مختلف دائم نگران انقلاب و آینده آن بود که نکند به دست نامحرمان و کسانی که لیاقت ندارند، بیفتد.وی ادامه میدهد: از ویژگی های بارز اخلاقی ایشان، صداقتش بود که در طول زندگی مشترک برای من برجسته تر از هر ویژگی دیگری بود و در کنار آن تقیدی که نسبت به دستورات دین و حق الناس داشت، بسیار مهم بود، به حدی که حتی از بدهکار شدن به دیگران احساس ناراحتی می کرد و برایش سخت بود.
در مسائل دینی خیلی دقت می کرد، اوایل ازدواج چند النگوی طلا برایم خریده بود یک روز خواست تا با یکدیگر به مسجد برویم و خمس این النگوها را پرداخت کند که امام آن مسجد گفت اصلا به این طلاهای همسر شما خمس تعلق نمیگیرد.
نادری میگوید: سال ۵۶ بود که درگیری ها با کومله در گیلان غرب شدت گرفت و غلامرضا هم به این منطقه اعزام شد، در همین سال خداوند به ما یک پسر داد که فصل جدیدی از زندگی را با حضورش تجربه کردیم.
سال ۵۹ قبل از اعزام به جبهه برای سر زدن به خانواده به شیراز رفتیم، زمانیکه برای زیارت به حرم احمد ابن موسی، شاهچراغ رفته بودیم برای پسرم یک پیراهن مشکی خرید و وقتی از او پرسیدم چرا رنگ مشکی خریده ای؟ گفت شاید به زودی خواست برای مراسم من بپوشد.
وی ادامه میدهد: قبل از آخرین اعزام بیشتر از شهادت صحبت می کرد و یکبار که برای تشییع یکی از دوستانش به بهشت زهرا رفته بودیم قبری را نشان داد و گفت به زودی برای من به اینجا میآیید و همین هم شد؛ یک ماه بعد ۱۹ آذر ماه ۵۹ در سر پل ذهاب به شهادت رسید و مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
همسر شهید می گوید: ۱۵ روز بعد از شهادت همسرم، فرزند دوم مان به دنیا آمد و تقدیر جوری رقم خورد که غلامرضا نتوانست فرزندی که بسیار برای آمدنش مشتاق بود را ببیند، به تربیت او بسیار حساس بود و میخواست اگر خداوند به او دختری داد، نامش را نرگس و اگر بچه پسر بود مهدی بگذارد تا سرباز امام زمان و یاری دهنده ایشان بشود.
در وصیت نامه اش روی تربیت فرزندان تاکید زیادی داشت و در چند خط برای ما این چنین نوشته بود: بسمه تعالیبه تو ای همسر عزیزم و فرزندان دلبندم. هرگز به خودتان فکر و خیال بد راه ندهید. هرگز به خودتان نقبولانید که مرد خانوادهتان را از دست دادهاید بلکه شما خدا را دارید و من هم کشته نشدهام و هروقت که شما بخواهید پیشتان خواهم آمد.
همسرم دلم میخواهد که فرزندم را با تقوا و مومن پرورش دهی هرگز اجازه ندهی که او به چشم حسرت به چیزی نگاه کند. در ضمن پسرم هرگز برای من گریه نکن بلکه بیا در بالای گورم و با افتخار بگو این گور سربازی است که جان خود را فدای اسلام و ایران کرد. به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان نبر که مرا در این جهان باشدروحشان شاد و راهشان پر رهرو