به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
از شهادت «حاجحسین خرازی» به عنوان فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) ۳۸ سال میگذرد؛ فرماندهای که هنوز هم از پشت قاب عکسهایش لبخند میزند و نیروهایش هم خاطراتش را با لبخند روایت میکنند. فرماندهای که وقتی نامه محبتآمیز دانشآموز اصفهانی را در بسته آجیل مشکلگشا خواند، بغض کرد و گفت: «رزمندهها مدیونند اگر نامهای باشد و اینها فقط آجیلها را بخورند و جواب نامه مردم را ندهند.»
حجتالاسلام دکتر «علی علیمحمدی» از اساتید دانشگاه علوم پزشکی اصفهان است که ۲ ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی بعثیها علیه ایران در ردههای مختلف نظامی و فرهنگی از جمله فرماندهی دسته، گروهان و گردان و جانشین لشکر ۱۴ امام حسین(ع) در جبهه حضور داشت و خاطرات خواندنی از شهید حاجحسین خرازی دارد. او درباره حضور در جبهه و آشنایی با حاجحسین میگوید: «آشنایی بنده با شهید خرازی به سال ۵۶ و ۵۷ برمیگردد.
در خیابان مسجدسید اصفهان مدرسه علمیه میرزاحسین بود که همان سالها حاجحسین را میدیدم که با طلبهها محشور بود؛ او طلبه نبود اما روحیه مذهبی و علاقهمند به روحانیت داشت.
سال ۱۳۵۸ حاج حسین را در سپاه دیدم. او روحیه بشاش و محجوبی داشت و بسیار مؤدب و منظم بود. همین روحیات سبب شده بود که جاذبه خاصی داشته باشد. از همان ماههای اول جنگ، شهید خرازی مسئولیت خط شیر را بر عهده داشت. بعد هم اوایل سال ۱۳۶۰ عملیات فرمانده کل قوا انجام شد و من در همان روزهای اول جنگ شجاعت و مدیریت شهید خرازی را میدیدم.»
فرماندهای که جلوتر از نیروهایش حرکت میکرد
فرق است بین فرماندهای که بگوید بروید با آن کسی که بگوید بیایید. در مورد اول، فرمانده عقب ایستاده و سپاهش را به پیش فرا میخواند اما در مورد دوم، فرمانده خود به دل میدان میزند؛ خطرات را به جان میخرد و پس از اطمینانبخشی به سپاهش، آنان را فرا میخواند.
حاج حسین خرازی فرماندهای بود که نیروهایش را فرا میخواند و میگفت: بیایید. حجتالاسلام علیمحمدی حضور شهید خرازی در میدان جنگ را اینگونه روایت میکند: «شهید خرازی در جایگاه فرمانده لشکری، معمولاً تصمیمات حیاتی میگرفت؛ او وقتی خبری میشنید تا از درستی خبر یقین پیدا نمیکرد، تصمیم نمیگرفت. فردی بسیار نترس بود. جاهایی میدیدم که او جلوتر از بچهها منطقه را بررسی میکرد و میآمد و به نیروها میگفت: برویم که همه چیز مهیا است. یادم هست وقتی قرار بود خرمشهر آزاد شود، شهید خرازی به همراه یکی از فرماندهان، سوار موتور تریل شد و رفت. وقتی آمد به نیروها گفت: ما رفتیم مسجد خرمشهر را دیدیم، همه چیز مهیا است، برویم.»
دعای خاص حاج حسین در قنوت نماز
این روزها وقتی از همرزمان شهید خرازی درباره خلقیات میپرسیم، دیدنمداری را یکی از مهمترین ویژگیهای فرماندهشان میدانند. طوری که حاجحسین در شبهای عملیات اطرافیان را هم به توسل، مناجات و استمداد از خداوند توصیه میکرد.
علیمحمدی دینداری شهید خرازی را اینگونه توصیف میکند: «یک ماه قبل از شهادت حاجحسین در خط مقدم بودیم. چند نفر از نیروها که در سنگر بودند، نماز مغرب را به من اقتدا کردند. شهید خرازی بعد از نماز مغرب به من گفت: قرارگاه من را خواسته و من باید بروم؛ با اجازه شما نمازم را فرادی میخوانم.
گفتم: صاحب اختیارید. شهید خرازی نماز عشا را شروع به خواندن کرد. دست راست او قطع بود و دست چپ را بالا گرفته بود و در قنوت اشک میریخت و آیه ۲۶ سوره نوح را میخواند که وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا؛ و نوح گفت: پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار.
وقتی این حالت حاجحسین را دیدم، خیلی به حالش غبطه خوردم که در قنوتش چنین دعایی را میکند.»تواضع شهید خرازی زبانزد همگان است؛ فرماندهای که هیچ وقت دنبال این نبود که فرمانده لشکر باشد و به او التماس میکردند تا این مسئولیت را بر عهده بگیرد. این روحیه شهید خرازی روی فرمانده گردانها و فرمانده گروهانها هم تأثیر گذاشته بود. حجتالاسلام علیمحمدی رفتار شهید خرازی در فرماندهی را به نخ تسبیح، تشبیه میکند که همه نیروها اعم از دانشجو و کمسواد، کارگر یا صنعتکار و نیروهایی با جهتهای مختلف سیاسی را کنار هم میچید و با یک نگاه تکتکشان را جذب میکرد.
وقتی که شام مهمان فرمانده بودیم
یکی از مسائلی که در سیره شهدا دیده میشود، توجه ویژه به بیتالمال است. طوری که حتی حاضر بودند از جیب خودشان در جنگ خرج کنند اما مدیون بیتالمال نشوند. حجتالاسلام علیمحمدی درباره توجه ویژه شهید خرازی به بیتالمال میگوید: «شهید خرازی در جلسات نیروها را به حفظ بیتالمال و جلوگیری از اسراف و ریخت و پاش توصیه میکرد. من هیچوقت ندیدم حاجحسین از بیتالمال برای امور فردیاش استفاده کند.
یکبار از اهواز به اصفهان میآمدیم. ۴ نفر در ماشین شخصی بودیم. در بین راه برای نماز مغرب توقف کردیم و برای خوردن شام به رستوران رفتیم. آن شب پول شام را شهید خرازی حساب کرد؛ از او تشکر کردم و گفتم که ببخشید پول شام هم گردن شما افتاد، هر چند که جیب شما به بیتالمال وصل است! حاجحسین خندید و گفت: حاجآقا نه فقط الان، بلکه هر وقت من به منطقه رفت و آمد میکنم، پول شام در مسیر را از حقوق ماهیانهام حساب میکنم. آن موقع حقوق حاجحسین ۲ هزار تومان بود.»
حجتالاسلام علیمحمدی آخرین روزهای فرماندهی شهید خرازی و شرایط منطقه را اینگونه روایت میکند: «زمستان سال ۶۵ معمول بر این بود که شبانهروز عملیات میکردیم. شب، حمله میکردیم و منطقه را میگرفتیم؛ دشمن هم روز آن منطقه را زیر آتش میگرفت. نیروهای ما که در منطقه بودند، یا شهید میشدند یا مجروح. ۷۰ شبانهروز اینطور ایستادیم.با توجه به شرایط منطقه و مقاومت رزمندگان، شهید خرازی اصرار داشت که باید رزمندهها غذای پرانرژی و خوبی بخورند تا توان داشته باشند.
۸ اسفند ماه ماشین غذا را که آوردند، بعثیها ماشین غذا را زدند. وقتی این خبر را به شهید خرازی دادند، او گفت: یک ماشین دیگر غذا بیاورید و باید ببینم غذا چی هست تا بگویم چکار کنید.
به راننده گفته بود اگر نمی توانی به خط اول ببری، ماشین را بگذار من میبرم. راننده هم گفت خودم میبرم. شهید خرازی لحظاتی بعد، با اصابت ترکش خمپاره به قلبش به شهادت رسید. در حالی که مدت کوتاهی از ازدواج شهید خرازی میگذشت، او میگفت: من از خدا میخواهم که مجروح نشوم و یکدفعه شهید شوم.»