چهارشنبه 22 اسفند 1403 - Wed 12 Mar 2025
بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
  • وارونگی «پایان تاریخ» ترامپ، کاتالیزور است

  • بغض و دلتنگی مریم سعادت برای شخصیت عروسکی «زی‌زی گولو»

  • روایت جدید اینترنشنال از ماه رمضان در ایران

  • اصرار قلدرها به مذاکره برای تحمیل توقعاتشان است؛ ایران نخواهد پذیرفت/ یکی از خطرناکترین مسائل در مدیریت‌ها، عدم تصمیم‌گیری و ترک‌فعل است+ فیلم

  • رونالدو با رکورد جدید و بی نظیر به دیدار استقلال می آید

  • حمایت یک مفسد اقتصادی از موزیک جدید ساسی مانکن/ حنجره‌ شیطانی که فقط برای ابتذال و توهین به مقدسات می‌خواند+عکس و فیلم

  • استقلال با مشکل روبرو شد/سه بازیکن اصلی استقلال غایب هستند+اسامی

  • ترامپ: نامه به رهبر ایران را دیروز ارسال کردم/نمایندگی ایران در نیویورک: تاکنون نامه‌ای از سوی ترامپ دریافت نکرده‌ایم

  • ارکستر موسیقی ملی ایران به استقبال بهار

  • تیراندازی نیروهای دولت حاکم سوریه به سوی خانه‌ی مخالفان

  • فضاپیمای استارشیپ برای دومین بار منفجر شد

  • ایران نیاز به واسطه ندارد؛ روسیه مراقب کلاهبرداری آمریکا باشد

  • پرونده مهدی یراحی مختومه شد

  • پرسپولیس با دو مصدوم،احتمال به کار گیری یک ستاره جوان به عنوان فیکس

  • با تخریب جنگل‌ها و تبدیل کاربری اراضی کشاورزی مقابله شود+عکس

  • سیاستمداری که بازی سیاسی" استعفاء کردن" را بخوبی بلد است

  • درخواست ترامپ از پوتین برای میانجی‌گری جهت مذاکرات هسته‌ای با ایران

  • پایان وفاق و خیرخواهانه با رئیس جمهور

  • آیا دولت پنهان اجازه‌ی افشای شبکه‌ی خود را می دهد؟ + عکس

  • چه کسانی پُفک نمی‌خورند؟!

  • بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
    |ف |
    | | | |
    کد خبر: 394179
    تاریخ انتشار: 21/بهمن/1403 - 10:41

    تعجب فرمانده معروف اصفهانی از وضع حجاب در تهران

    پشت چراغ قرمز چهار راه ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) بودیم. حسین همین طور که اطراف را نگاه می‌کرد، با دیدن وضع نامناسب بعضی خانم ها، کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورد.

    تعجب فرمانده معروف اصفهانی از وضع حجاب در تهران

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    من و حسن آقایی همراه حسین برای جلسه ای در ستاد مشترک سپاه به تهران آمدیم. بعدازظهر همان روز خواستیم به بیمارستان بقیة الله برویم.


    پشت چراغ قرمز چهار راه ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) بودیم. حسین همین طور که اطراف را نگاه می‌کرد، با دیدن وضع نامناسب بعضی خانم ها، کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورد.


    پرسید: «این جا کجاست؟» بعد با لحن طعنه آمیزی گفت: «این جا پایتخت جمهوری اسلامیه؟!» نچ‌نچ‌کنان ادامه داد: «این آدما کی‌اند؟ چرا این جوری‌اند؟ مگه ایران تو جنگ نیست؟ این چه وضعیه اینا دارن؟ پس ما که توی جبهه ایم، اونجا کجاست؟ این‌جا کجاست؟»

    حالت خاصی به او دست داده و کمی عصبی شده بود. به من گفت: «برو پایین به اینا بگو چرا این جوری‌اند؟ کجا دارن می‌رن؟» گفتم: «ول کن حسین آقا، مگه دنبال دردسری؟ بذار توی خودشون باشن.» گفت: «اگه بچه های جبهه بیان تهران، دیگه برنمیگردن جبهه. این جا هیچ خبری از جنگ نیست و همه بی تفاوتن.

    هیچ رنگ و بویی از یه کشوری که در حال جنگه نداره. بچه های مردم توی جبهه با جون‌شون بازی می‌کنن و سرشون کف دست شونه، این جا انگار نه انگار. همه بی‌خیالند و دنبال بازی خودشون!»

    آن روز خیلی به حسین سخت گذشت.

     

    نظرات بینندگان
    نظرات شما