به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»
یکی از شیعیان عراقی به نام «ابوحیدر» موقع تفحص شهدا میآمد کنارمان میایستاد. ابوحیدر قسم میخورد و میگفت: «من در جنگ بعثیها علیه ایران حضور داشتم اما یک تیر هم علیه ایران شلیک نکردم؛ چون میدانستم ایرانیها متجاوز نبودند.
اگر هم به جبهه آمدم، اجباری بود که بعثیها برای ما تعیین کرده بودند. حتی موقع عقبنشینی یک گلوله به پایم اصابت کرد.» موقع تفحص شهید غلامرضا، «ابوحیدر» هم کنارمان بود.
او بعد از تفحص از علیرضا گلمحمدی خواست تا از تربتی که داخل پیراهن شهید غلامرضا بود، به او بدهد. آقای گلمحمدی از آن تربت به ابوحیدر داد؛ او رفت و تا چند وقتی نبود.
بعد از مدتی ابوحیدر با یک جعبه شیرینی آمد؛ گریه امانش نمیداد. او برای ما تعریف کرد که «خواهرم بیماری تومور مغزی داشت. خیلی دکتر بردیم اما خوب نمیشد. ما عراقیها خیلی امام رضا(ع) را دوست داریم. آن روز که شما با توسل به امام رضا(ع) پیکر شهید غلامرضا را پیدا کردید، گفتم باید از طریق این شهید، شفای خواهرم را از امام رضا(ع) بگیرم. تربت شهید را برداشتم و با خواهرم رفتیم نجف؛ گفتم: یا امیرالمؤمنین(ع) روز میلاد فرزندت پیکر شهیدی پیدا شد که غلام فرزندت بود. این شهید را واسطه میکنم برای شفای خواهرم.
بعد به کربلا رفتم و به امام حسین(ع) گفتم: این تربت کسی است که شما را خیلی دوست داشت. بعد تربت امام حسین(ع) و تربت شهید را تا چند روز به خواهرم دادم. بعد از مدتی وقت دکتر بود و آزمایشاتی انجام شد؛ پزشکان گفتند خواهرم مشکلی ندارد.»