یکشنبه 16 ارديبهشت 1403 - Sun 05 May 2024
  • نوجوانان یک مسجد نامه رهبر انقلاب به جوانان غربی را سرود کردند +فیلم

  • پیش شرط های محاسبه عادلانه مالیات بر عایدی سرمایه

  • یک مکالمه بیسیمی با عراقی‌ها درباره صدام

  • مهاجرت سیل‌آسا: سلاحی برای نابودی مرزهای جغرافیایی و هویت ملی؟ +عکس

  • موفقیت اعضای شورای همکاری خلیج‌فارس به همکاری با ایران در حوزه امنیت منطقه‌ای بستگی دارد

  • بانک‌ها هیچ دلیل و علاقه‌ای برای پرداخت وام به مردم ندارند!

  • باتلاق شمال در انتظار صهیونیست‌ها

  • عادی‌سازی بی‌حجابی شبیخون فرهنگی

  • معلمی که در اسارتگاه بعثی‌ها هم تدریس می‌کرد

  • واکنش نکونام به برکناری خطیر: استقلال به ساحل آرامش رسید

  • آخرین وضعیت تغییرات کتاب‌های درسی

  • صندوق‌های طلا زیر ذره‌بین

  • شاکی شدن حامیان بابک زنجانی با پس گرفته شدن پول بیت المال

  • نحوه رفتار آمریکا در مسئله غزه اثبات حقانیت موضع ایران در بی اعتمادی به آمریکا است/ جوانان باید منطق شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل را بدانند/ دیدار تیم ملی والیبال دانش‌آموزی ایران با رهبر انقلاب+فیلم

  • حزب‌الله با رگبار موشکی حمله ارتش اسرائیل را تلافی کرد

  • جنایات کومله به‌روایت تنها معلم بازمانده «برده‌سور»

  • فرمانده نیروی هوافضای سپاه: عملیات «وعده صادق» نکات پنهان زیادی دارد/آمریکایی‌ها گفته بودند دخالت نمی‌کنیم اما کردند+ فیلم

  • مانور عجیب روی کاهش نقدینگی

  • استایل گران قیمت بهاره رهنما

  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 357859
    تاریخ انتشار: 23/آبان/1402 - 10:42

    می خوام با تفنگ بابام برم بجنگم!+ عکس

    می خوام با تفنگ بابام برم بجنگم!

     می خوام با تفنگ بابام برم بجنگم!+ عکس

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    مریم همان روزها با اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سرخ ها ازدواج کرد اما این زندگی مشترک دیری نپایید با شهادت اصغر، در سر پل ذهاب، 2 مهر 1359

    روبروى مقر سپاه بلاتکلیف ایستاده بودم، بند دوربین به گردنم بود و کیف لنزها جلوى پام. بچه هاى اراک و همدان با وانت بارى خودشونو رسونده بودند سرپل ذهاب. 

    یک برنو یا تفنگ سر پر دستش بود. از پشت وانت جستی زد و پایین پرید. سی سال نداشت. بلند بلند حرف می زد. من چیزی نفهمیدم. به علی تیموری گفتم، چی میگه؟ گفت فحش میده. پرسیدم:فحش میده؟ گفت: به عراقی هاست به صدامه.

    شلوار کردی سیاه و موهای پر پشتی داشت. خیلی خوش اخلاق نبود. نزدیکش شدم و رو کردم بهش، پرسیدم: چیه خیلی عصبانی هستی؟

    دفاع مقدس , شهید , مریم کاظم زاده ,

    تفنگش را دست کشید و گفت: چرا نباشم، دیروز خاله اینا از اینجا فرار کردن، گفتن، عراقی ها با تانک اومدن تو شهر. گفتم: سپاه و هوانیروز اونا رو عقب روندن. گفت: حالا اومدم با تفنگ بابام برم جلو.

    پرسیدم: با این تفنگ می خوای بری جلو؟ گفت:  کلاش باشه که خیلی خوبه با ژ3 هم می تونم.

    پرسیدم: کلاش؟ اینجا هر کی اومده، با دست خالی اومده تفنگ خواسته، رفته جلو جنگیده، و تفنگ خودش گیر آورده. از داخل ساختمان رفقاش که باهاش اومده بودن، صداش کردن، یه با اجازه اى گفت و رفت داخل ساختمان. منم با دوربین و کیف دوربین رفتم تو میدون شهر.

    همه فرار می کردن. دوم مهر بود. بعضی دختر بچه ها لباس فرم مدرسه تنشون بود. شهر تعطیل بود. من مثل گرسنه ای که به غذا رسیده باشه یه نظر سوژه را می دیدم و شاتر می زدم، فیلمم محدود بود اما نمی تونستم از هیچ سوژه ای بگذرم. با هرصدای توپ و خمپاره که از بالای سرمان می گذشت، زنها جیغ می کشیدند و بچه ها می دویدند.

    دفاع مقدس , شهید , مریم کاظم زاده ,

    بعد از ظهر با صدای صلوات ها، رفتم بیرون. همان جوان جستی زد و از ماشین پرید بیرون. فریاد میزد: اینا غنیمته!!

    با همان گروه رفته بودند و براى عراقى ها کمین گذاشته بودن. شش نفر از گروه تدارکات عراقی ها را گرفته بودن، با کلانشیکف و مهمات که براشون از اسرا با ارزش تر بود. صلوات می فرستادن و اسلحه ها رو  نشون می دادن. اسرا را با ماشین فرستادن پادگان. 
     

    دفاع مقدس , شهید , مریم کاظم زاده ,

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما