پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403 - Thu 02 May 2024
  • بانک‌ها هیچ دلیل و علاقه‌ای برای پرداخت وام به مردم ندارند!

  • باتلاق شمال در انتظار صهیونیست‌ها

  • عادی‌سازی بی‌حجابی شبیخون فرهنگی

  • معلمی که در اسارتگاه بعثی‌ها هم تدریس می‌کرد

  • واکنش نکونام به برکناری خطیر: استقلال به ساحل آرامش رسید

  • آخرین وضعیت تغییرات کتاب‌های درسی

  • صندوق‌های طلا زیر ذره‌بین

  • شاکی شدن حامیان بابک زنجانی با پس گرفته شدن پول بیت المال

  • نحوه رفتار آمریکا در مسئله غزه اثبات حقانیت موضع ایران در بی اعتمادی به آمریکا است/ جوانان باید منطق شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل را بدانند/ دیدار تیم ملی والیبال دانش‌آموزی ایران با رهبر انقلاب+فیلم

  • حزب‌الله با رگبار موشکی حمله ارتش اسرائیل را تلافی کرد

  • جنایات کومله به‌روایت تنها معلم بازمانده «برده‌سور»

  • فرمانده نیروی هوافضای سپاه: عملیات «وعده صادق» نکات پنهان زیادی دارد/آمریکایی‌ها گفته بودند دخالت نمی‌کنیم اما کردند+ فیلم

  • مانور عجیب روی کاهش نقدینگی

  • استایل گران قیمت بهاره رهنما

  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود

  • از ادعای شکنجه تا پیام‌های لحظه آخر به مادرش+ عکس و فیلم

  • زندگینامه شهید مرتضی مطهری، معلمی بزرگ و برگزیده

  • تجارت خاموش گلرنگ با «افعی تهران» در شبکه‌های فارسی زبان خارج از کشور +عکس

  • تصمیم‌گیری سلیقه‌ای عربستان در افزایش سهمیه حج+ عکس

  • پلیس در حال انجام وظیفه/ به ترک فعل ۳۲ دستگاه مسئول درباره حجاب رسیدگی خواهد شد؟+ فیلم

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 333426
    تاریخ انتشار: 01/اسفند/1401 - 10:25
    محسن برآسود

    ترفند شهید مدافع حرم برای جذب جوانان به هیئت

    هر هفته خودش پرچم ها را می زد. چراغ هیئت را شروع می کرد. ایستگاه صلواتی راه می انداخت. نمایشگاه های مختلف برگزار می کرد.

    ترفند شهید مدافع حرم برای جذب جوانان به هیئت

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، کوچکتر که بود با برادرهایش از مادر پول می گرفتند و می رفتند کاغذرنگی و ریسه و پرچم می خریدند. هر سال نیمه شعبان و بعضی از عیدهای دیگر جلوی در خانه و بخشی از کوچه شان را تزیین می کردند. محرم بزرگتر که شد هیئت محلشان را سرپا کرد و بچه های محل را دور هم جمع کرد.

    اصغر پاینده پشت مغازه اش اتاقی داشت که شب های جمعه و بعد از هیئت، محرم، محمد، سعید و مهدی آنجا می رفتند و گپ می زدند. قبل از هر چیزی محرم می گفت زیارت عاشورا بخوانیم، بعد هر کاری خواستید بکنید. گاهی گل یا پوچ بازی می کردند. به سروکله هم می زدند. خیلی از وقت ها هم به حدی مشغول حرف می شدند که سربلند می کردند می دیدند ساعت چهار صبح شده.

    همیشه برای هم نقشه می کشیدند و سربه سر هم می گذاشتند. یک بار در بازی گل یا پوچ، محرم وقتی دید تیمشان دارد می بازد از تلفن مغازه اصغر، زنگ زد به موبایل سعید صدایش را عوض کرد و گفت «سعید حال بابات بد شده بدو بیا خونه» سعید دستپاچه شد. بازی را نیمه کاره رها کرد، بلند شد و رفت. دفعه دوم محرم که سمت گوشی تلفن رفت، مچش را گرفت و نقشه لو رفت.

    یک شب بعد از هیئت فهمیدند که مسئول هیئت رفته و ممکن است دیگر هیئت برپا نشود. در خانه اصغر جمع شدند. همان طور که نشسته بودند، محرم چایی اش را سرکشید و گفت «چرا ناراحتید مسئول هیئت رفته که رفته، مهم پرچم حضرت زهرا(س) ست که باید بالا باشه. اگر کسی نیست هیئت را نگه داره ما که هستیم. هر کاری می کنیم تا پرچم هیئت فاطمیون زمین نمونه. به نظرم پول روی هم بگذاریم و هر هفته خانه یکیمون هیئت بگیریم.»

    بچه ها از خدا خواسته قبول کردند و گفتند «خودت باید مسئول هیئت بشی» قبول نمی کرد و می گفت من خادم هیئتم. هر هفته خودش پرچم ها را می زد. چراغ هیئت را شروع می کرد. ایستگاه صلواتی راه می انداخت. نمایشگاه های مختلف برگزار می کرد.

    به حضرت زهرا (س) ارادت خاصی داشت. همیشه آخر هیئت سفارش می کرد روضه حضرت زهرا (س) بخوانند تا روزی هیئت زیاد شود. پنج شنبه ها بعد از سخنرانی، مداحی شروع می شد. میاندارها روبه روی هم می نشستند و بقیه بچه ها دوروبرشان. یک سینه زنی حسابی راه می انداختند.

    آن اوایل که میانداری می کرد؛ سعید را کنار خودش می نشاند تا با او میانداری کند. وسط سینه زنی بلند می شدند و جریان سینه زنی را هدایت می کردند. کم کم طوری شد که سعید بیشتر به هیئت محرم می آمد تا هیئت خودشان میانداری محرم از همه بهتر بود. بچه ها دوست داشتند دور او حلقه بزنند؛ چون طوری سینه می زد که زمین زیر پایش می لرزید. بچه های محل به خاطر میانداری کردنش به هیئت می آمدند.

    هنگام سینه زنی حواسش به همه چی بود. بچه هایی را که تازه پایشان به هیئت باز شده بود، میاندار می کرد. وسط مداحی و سینه زنی به قول بچه ها شطرنج بازی می کرد. یکی را بلند می کرد. یکی دیگر را سر جای آن می نشاند. از عقب بچه ها را جلو می آورد و هر کس را یک طوری هدایت می کرد. می گفت این جوان ها دوست دارند بیایند وسط سینه بزنند. خیلی ها را همین طوری جذب هیئت کرد.

    میکروفن هیئت خراب شده بود. سعید 20 هزار تومان داد به محرم تا بلندگو بخرند.

    محرم پرسید: از کجا آوردی؟ سعید گفت «توی کلوب فوتبال دستی بردم. عصبانی شد. زیر لب دو، سه تا استغفرالله گفت و پول را برگرداند. گفت «با این پول می خوای ما میکروفن برای هیئت بخریم. این پول ها درست نیست. از آن پول استفاده نکرد و نگذاشت کسی هم به آن دست بزند.

    به سعید گفته بود با بچه های کوچکتر در محل، فوتبال بازی کن و بهشان بگو اگر از من بردید، می برمتان هیئت فاطمیون. بچه ها هم به عشق هیئت تمام سعیشان را می کردند تا به سعید گل بزنند.

    یک بار که هیئت در پارکینگ خانه پدر سعید برگزار می شد، گفت «امشب شام هیئت با من» با محرم و محمد رفتند برای همه پیتزا گرفتند. شام آن شب تا مدتها سرزبان ها بود. همین که بچه ها خوشحال بودند برای محرم کافی بود.

    برگرفته از کتاب جانا؛ خاطراتی از زندگانی شهید مدافع حرم محرم ترک

    نظرات بینندگان
    نظرات شما