جمعه 14 ارديبهشت 1403 - Fri 03 May 2024
  • موفقیت اعضای شورای همکاری خلیج‌فارس به همکاری با ایران در حوزه امنیت منطقه‌ای بستگی دارد

  • بانک‌ها هیچ دلیل و علاقه‌ای برای پرداخت وام به مردم ندارند!

  • باتلاق شمال در انتظار صهیونیست‌ها

  • عادی‌سازی بی‌حجابی شبیخون فرهنگی

  • معلمی که در اسارتگاه بعثی‌ها هم تدریس می‌کرد

  • واکنش نکونام به برکناری خطیر: استقلال به ساحل آرامش رسید

  • آخرین وضعیت تغییرات کتاب‌های درسی

  • صندوق‌های طلا زیر ذره‌بین

  • شاکی شدن حامیان بابک زنجانی با پس گرفته شدن پول بیت المال

  • نحوه رفتار آمریکا در مسئله غزه اثبات حقانیت موضع ایران در بی اعتمادی به آمریکا است/ جوانان باید منطق شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل را بدانند/ دیدار تیم ملی والیبال دانش‌آموزی ایران با رهبر انقلاب+فیلم

  • حزب‌الله با رگبار موشکی حمله ارتش اسرائیل را تلافی کرد

  • جنایات کومله به‌روایت تنها معلم بازمانده «برده‌سور»

  • فرمانده نیروی هوافضای سپاه: عملیات «وعده صادق» نکات پنهان زیادی دارد/آمریکایی‌ها گفته بودند دخالت نمی‌کنیم اما کردند+ فیلم

  • مانور عجیب روی کاهش نقدینگی

  • استایل گران قیمت بهاره رهنما

  • فرمانده‌ای که پسرخاله صدام را اسیر کرده بود

  • از ادعای شکنجه تا پیام‌های لحظه آخر به مادرش+ عکس و فیلم

  • زندگینامه شهید مرتضی مطهری، معلمی بزرگ و برگزیده

  • تجارت خاموش گلرنگ با «افعی تهران» در شبکه‌های فارسی زبان خارج از کشور +عکس

  • تصمیم‌گیری سلیقه‌ای عربستان در افزایش سهمیه حج+ عکس

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 291349
    تاریخ انتشار: 16/فروردين/1401 - 13:57

    شوخی‌های بامزه یک شهید مدافع حرم که یادگاری ماند

    هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش می باشد.

    شوخی‌های بامزه یک شهید مدافع حرم که یادگاری ماند

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ،همیشه روی لبش لبخند بود. نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم. که او با کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم می کرد که اینجا نمی توانم به آن ها بپردازم.

    اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن شادی هایش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش می باشد.

    همه رفقای ما او را به همین خصلت می شناختند. اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود که با لبخند آراسته شده.

    از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد.
     

    در این شوخی ها نیز دقت می کرد که گناهی از او سر نزند.

    یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی با کارها و شیطنت های مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج می کرد.

    بار اولی که هادی را دیدم، قبل از حرکت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و دیدم جوانی سرش را روی پای یکی از بچه ها گذاشته و خوابیده. رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است بلند شو.


    دیدم این جوان بلند شد و شروع کرد با من صحبت کردن. اما خیلی حالم گرفته شد. بنده خدا لال بود و اده اده کردن با من حرف زد.

    خیلی دلم برایش سوخت. معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا.

    بقیه بچه های مسجد از دیدن این صحنه خندیدند!

    چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان لال با او همان گونه صحبت کرد. آن شخص هم خیلی دلش برای این پسر سوخت.

    ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت، یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همه علمای اس...

    بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسرائیل صلوات.

    همه صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم، با تعجب دیدم آقایی که شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!
    به دوستم گفتم: مگه این جوان لال نبود!؟

    دوستم خندید و گفت: فکر کردی برای چی توی مسجد می خندیدیم.

    این هادی ذوالفقاری از بچه های جدید مسجد ماست که پسر خیلی خوبیه، خیلی فعال و در عین حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتنی است. شما رو سر کار گذاشته بود.

    یادم هست زمانی که برای راهیان نور به جنوب می رفتیم، من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد، جزء خادمان دو کوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از شیطنت بر نمی داشت.

    مثلا، یکی از دوستان قدیمی من با کت و شلوار خیلی شیک آمده بود دو کوهه و می خواست با آب حوض دو کوهه وضو بگیرد.

    هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب! سر تا پای این رفیق ما خیس شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.

    هادی با چهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن. این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.

    شب وقتی به اتاق ما آمد، یک باره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می زد!

    شیطنت های هادی در نوع خودش عجیب بود. این کارها تا زمانی که پای او به حوزه علمیه باز نشده بود ادامه داشت...
     

    خاطره‌ای از دوستان شهید
    برگرفته از کتاب «پسرک فلافل فروش»؛ روایت هایی از زندگانی شهید مدافع حرم «هادی ذوالفقاری»

    نظرات بینندگان
    نظرات شما