جمعه 27 تير 1404 - Fri 18 Jul 2025
بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
  • ترامپ قلدری باج‌گیر است که حتی در مذاکره باید با اسلحه سراغش رفت

  • ایران نه‌تنها از آمریکا نمی‌ترسد بلکه آن را می‌ترساند/خداوند نصرت ملت ایران را تضمین کرده است+عکس و فیلم

  • روایت شهید حاجی زاده از مسیر پیشرفت در صنعت موشکی ایران/ رهبر انقلاب یک روند چند ساله جلوی چشمشان هست +فیلم

  • دسته‌گل‌های شما یکی دو تا نیست جناب ظریف!

  • بیانیه است یا دیکته اسرائیل و آمریکا؟!

  • موشک‌های ایران باعث شد اسرائیل درخواست آتش‌بس دهد+فیلم

  • مکانیسم ماشه کاغذ پاره است فریب نخورید!

  • چشم‌انداز فروپاشی اسرائیل از نگاه کارشناس پیشین بانک جهانی +عکس

  • انسجام آری؛ تسلیم خیر؛ استحاله هم هرگز!

  • خورشید در میانه آن شب طلوع کرد

  • مراسم عزاداری شب عاشورای حسینی (ع) در حسینیه امام خمینی با حضور رهبر انقلاب + فیلم

  • تمجید خاص یک رئیس جمهور خارجی از رهبر انقلاب

  • مدیریت یک جنگ فقط با ۳ پیام

  • وعده صادق رهبر انقلاب شوک بزرگ به «ترامپ» و «نتانیاهو» بود

  • معمای برآشفتگی نتانیاهو و ترامپ

  • تهدیدکننده رهبری و مرجعیت حکم محارب دارد +سند

  • تشییع باشکوه شهدای اقتدار ایران؛ نماد وحدت و استکبارستیزی ملت/ حضور رئیس‌جمهور در جمع حاضرین مراسم +عکس و فیلم

  • از دکترین تا راهبُرد نظامی آیت‌الله خامنه‌ای در جنگ ۱۲ روزه

  • ملت بزرگ ایران سطح جدیدی از جنگ‌های جهان را تجربه کرد/ رژیم اسرائیل با هدف نابودی دانش به فناوری کشور حمله کرد

  • به ملت ایران تبریک عرض میکنم/ رژیم صهیونی زیر ضربات جمهوری اسلامی تقریباً از پا درآمد و لِه شد

  • بنر پویش نه به تصادف برای استفاده پایگاه‌های خبری
    |ف |
    | | | |
    کد خبر: 51877
    تاریخ انتشار: 02/فروردين/1396 - 19:04
    فرمانده کل سپاه

    فرمانده کل سپاه چگونه از بازداشتگاه رژیم شاه خارج شد؟/خاطره سرلشکر جعفری از خوابیدن روی آسفالت سرد

    فرمانده کل سپاه در کتاب «کالک‌های خاکی» خاطره‌ای را از روز ۲۲ بهمن و آزادیش از بازداشتگاه رژیم شاه بیان می‌کند.

    فرمانده کل سپاه چگونه از بازداشتگاه رژیم شاه خارج شد؟/خاطره سرلشکر جعفری از خوابیدن روی آسفالت سرد

    به نقل از میزان، حوالی بعد از ظهر روز دوشنبه 22 بهمن ماه 1357، از آخرین بازداشتی بداقبالی که به جمع ما ملحق شد وضعیت بیرون را جویا شدیم. او گفت: «نگران نباشید. کار اینها تمام است. کل رژیم در حال سرنگونی است.»

    ساعت 5 بعد از ظهر، هر چه نگهبان‌ها را صدا زدیم هیچکس جوابمان را نداد. فهمیدیم همه زندانبان‌های ما از آنجا فرار کرده‌اند و ما مانده‌ایم و خودمان و لاغیر! ناچار با همان دست‌های بسته شروع کردیم به شکستن در سلول. با دردسر بسیار بالاخره موفق شدیم از بازداشتگاه خارج شویم. حین جست و جوی ساختمان، تعدادی اسلحه پیدا کردیم و به همان تفنگ‌ها مسلح شدیم.

    در گوشه و کنار پادگان هنوز نظامیانی بودند که مقاومت می‌کردند. تعدادی هم، گیج و سردرگم، نمی‌دانستند چه کاری باید انجام بدهند. همه آن نظامی‌ها را، که حدود صد نفر می‌شدند، یک جا جمع کردیم و به آنها گفتیم: «چرا بیهوده دارید مقاومت می‌کنید؟ فرماندهان کله گنده شما فرار کرده‌اند.

    شما هم بهتر است به مردم ملحق بشوید.» بعد از یک ساعت صحبت، آنها کوتاه آمدند و سلاحشان را زمین گذاشتند و تسلیم شدند. در این فاصله تعدادی جوان مسلح انقلابی به داخل پادگان رخنه کردند. ما، وقتی دیدیم نظامی‌ها تسلیم شده‌اند، به جوان‌هایی که داخل پادگان آمده بودند، گفتیم: «این نظامی‌ها داوطلبانه تسلیم شده‌اند. شما با آنها کاری نداشته باشید.»

    خیلی دوست داشتم بدانم خارج از محوطه بسته آن پادگان چه خبر است. برای همین سریع از پادگان بیرون زدم و با مشاهده اولین تاکسی، که از آنجا رد می‌شد، به راننده گفتم: «آقا، میدان 24 اسفند؟» راننده تاکسی بی‌درنگ گفت: «بپر بالا داش!» با اسلحه‌ای که همراهم بود سوار تاکسی شدم. از راننده پرسیدم: «چه خبر از شهر؟» شنگول و سرحال جواب «همه چیز تمام شده. ممد دماغ رفت بر دست کوروش و داریوش جونش!»

    [همراهی نظامیان با مردم در پیروزی انقلاب اسلامی]

    حال و هوای خیابان‌های پایتخت هم همین واقعیت را نشان می‌داد. مردم از زن و مرد و پیر و جوان، خوشحال و سرمست، مسلح و غیر مسلح، مشغول جشن و پایکوبی بودند. تاکسی که به میدان 24 اسفند رسید، با خودم گفتم بهتر است، قبل از هر کاری، بروم لباس‌های کثیفم را عوض کنم تا بعد ببینم چه باید کرد. به در منزل که رسیدم. موقع ورود به خانه، متوجه شدم کلید ندارم.

    یادم آمد جاسوییچی مرا در همان تفتیش بدنی اولیه از من گرفته‌اند. با کلی تارزان بازی خودم را به بالای دیوار رساندم و جلوی نگاه‌های متعجب رهگذران، در حالی که یک قبضه ژ 3 را حمایل کرده بودم، پریدم داخل حیاط خانه. آن شب، به استحمام و شستن رخت چرک‌ها و خوردن شامی مختصر گذشت. سرم را که روی متکا گذاشتم، در جا بی‌هوش شدم.

    صبح روز بعد، با همان رفقا، رفتیم سمت پادگان دژبان مرکز در خیابان جمشیدآباد. تعدادی از سران دستگیرشده رژیم شاه آنجا نگه‌داری می‌شدند؛ کله گنده‌هایی از قماش امیرعباس هویدا ، تیمسار نعمت الله نصیری ، سپهبد مهدی رحیمی ، آخرین فرماندار نظامی تهران و حومه. به گروه مسلح ما مأموریت دادند حفاظت از این افراد را بر عهده بگیریم. دو سه روز همان جا بودیم. بعد حفاظت آنجا را به گروه دیگری تحویل دادیم و رفتیم دنبال کار و زندگی خودمان.

    با اینکه چند روزی از سرنگونی رژیم پهلوی سپری شده بود، بقایای عناصر ساواک کم و بیش درصدد توطئه و ترور و اغتشاش در محلات تهران بودند. به منظور مقابله با تحرکات آنها، مقابل در ورودی اصلی دانشگاه تهران سنگربندی کردیم تا از آنجا بتوانیم مقابل دشمنان انقلاب بایستیم. دیگر برای خودمان یک پا چریک شده بودیم.

    اکثر شب‌ها داخل آن سنگرها روی کف سرد آسفالت می‌خوابیدیم. شب‌هایی هم که به خانه می‌رفتیم، برای اینکه به خودمان نشان بدهیم چقدر با راحت طلبی بیگانه هستیم، بدون تشک و متکا، روی زمین شب را به صبح می‌رساندیم.

    باورمان این بود که انقلابی که به سختی پیروز شده نیازمند پاسداری است و پاسداری از چنین انقلابی با روحیه مبتنی بر راحت طلبی در تضاد مطلق است.

    *سرلشکر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران/ "کالک های خاکی"

    منبع : میزان

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما