دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - Mon 20 May 2024
  • ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید + فیلم

  • سانحه برای بالگرد حامل رئیسی در جلفا/ آخرین اخبار از سانحه برای بالگرد رییس جمهور و هیات همراه/ توضیحات وزیر کشور دربارۀ حادثه بالگرد حامل رئیس‌جمهور+جزئیات +فیلم

  • تکلیف پرسپولیس را استقلال مشخص می کند

  • شما طبق قانون شهید شده‌اید!

  • رئیسی: مرز ایران و آذربایجان را به مرز امید و فرصت بدل خواهیم کرد+ فیلم

  • رسانه می‌تواند در میدان نبرد، پیام‌آور امید باشد

  • حکم نهایی تتلو صادر شد

  • تاج: پیگیر فساد در فدراسیون هستیم

  • بودجه‌ها برای «سینما آزادی» هدر می‌روند!؟

  • چگونه یک دانشجو افسر سازمان سیا می‌شود؟+ عکس

  • علی کریمی بلاک شد!+ عکس

  • مطربی که رییس دستگاه دیپلماسی شد +فیلم

  • منتظر اعداد طلایی در شاخص باشید

  • امروز؛ افتتاح یک پروژه مهم، استراتژیک و بین‌المللی

  • مروری بر کارنامه تاریک ترین دوره اقتصاد ایران

  • سرزمینِ ایران؛ جشنِ رنگ در عروسی بختیاری

  • تصاویر: سیل در مشهد

  • از مجلس شورای اسلامی انتظار نبود!

  • ورود دلار به کانال ۵۷ هزار تومان/ ادامه روند کاهشی نرخ ارز

  • یک صندلی و چند کاندیدا

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 371417
    تاریخ انتشار: 19/ارديبهشت/1403 - 10:45

    نوجوانی که به صورت شهید زین الدین کشیده زد!

    آقا مهدی به او تذکر داد و گفت: «برادر من! اسلحه برای جنگیدن است. تو باید با هر تیر یک نیروی دشمن را بزنی!» نوجوان که ظاهراً به او برخورده بود، با پررویی جواب داد: «به توچه مربوط است؟»

    نوجوانی که به صورت شهید زین الدین کشیده زد!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    بعد از ظهر روز هجدهم یا بیستم عملیات خیبر، نزدیک غروب همراه با آقا مهدی و حسین انصاری لب رودخانه نشسته بودیم.

    پاها را تا زانو داخل آب فرو کرده و صحبت می کردیم. در حین صحبت، صدای شلیک کلاش ما را از جا پراند.
    یک رزمنده نوجوان که در چند متری ما بود، به قصد تفنن، می خواست با کلاش ماهی بگیرد و این شلیک به همین دلیل بود. سن و سالی هم نداشت. نوجوانی پانزده، شانزده ساله، قد کوتاه با صورتی که هنوز کامل ریش در نیاورده بود.

    آقا مهدی به او تذکر داد و گفت: «برادر من! اسلحه برای جنگیدن است. تو باید با هر تیر یک نیروی دشمن را بزنی!» نوجوان که ظاهراً به او برخورده بود، با پررویی جواب داد: «به توچه مربوط است؟»

    آقا مهدی گفت: «این که نشد حرف!» نوجوان گفت: «همینی که هست!» چند جمله ای بین او و آقا مهدی رد و بدل شد که ناگهان او آمد طرف ما و محکم زیر گوش آقا مهدی خواباند.

    حسین انصاری با آن هیکل قوی ای که داشت، یقه آن نوجوان را گرفت. او در مقابل حسین مثل جوجه می ماند.

    آقا مهدی دست حسین را گرفت و گفت: «من را زده، به توچه کار دارد؟ تو دخالت نکن حسین!» بعد رو کرد به نوجوان و گفت: «تو مگر فرمانده نداری؟ فرمانده ات کیست؟ مگر نباید حرف فرمانده ات را گوش کنی؟» گفت: «مگر تو فضولی؟» حسین انصاری طاقت نیاورد و گفت: «تو میدانی این کیست؟» بسیجی گفت: «هرکه می خواهد باشد!»

    حسین گفت: «این، زین الدین فرمانده لشکر است!» تا این را گفت، بسیجی اسلحه اش را انداخت و گفت: «ببخشید، اشتباه کردم!» آقا مهدی او را بغل کرد و صورتش را بوسید و نگذاشت قضیه کش پیدا کند. بسیجی از خجالت، سریع خودش را از جلوی چشم ما ناپدید کرد و رفت.

    نظرات بینندگان
    نظرات شما