جمعه 11 خرداد 1403 - Fri 31 May 2024
  • بشار اسد با رهبر معظم انقلاب دیدار کرد

  • درس غیرت یمنی‌ها به اعراب

  • ماجرای دیدار شهید باکری با آیت‌الله خامنه‌ای

  • سردمداران صهیونیسم بین‌المللی به مفاهیم بشری هم رحم نمی‌کنند/ شما اکنون در طرف درست تاریخ ایستاده‌اید/ به شما اطمینان می‌دهم که وضعیت در حال تغییر است/ توصیه میکنم با قرآن آشنا شوید

  • خون‌شویی ضدانقلاب در حمایت از جنایت اسرائیل!+ عکس و فیلم

  • رفح رکورد اشتراک‌گذاری اینستاگرام را شکست

  • وقت برای تبیین اهمیت این انتخابات ضیق است

  • رفح در آتش و خون + عکس و فیلم

  • ناگفته‌های هنرمندان از تعامل با شهید رئیسی

  • بحرین در مسیر بهبود روابط با ایران

  • ماجرای شهادت ظفر خالدی و برادرش درکنار هم

  • صنعت هوایی در نبرد با تحریم ها+ جدول

  • پرسپولیس مدیون هوش یک بازیکن +عکس

  • فرمانده کل سپاه با خانواده شهید سردار موسوی دیدار کرد + فیلم

  • رسیدگی به وضعیت حجاب مطالبه مردمی بود

  • چهار پیام‌ صریح و روشن پس از انتخاب رئیس مجلس+عکس

  • دولت‌های اروپایی از پیامد‌های خطرناک تروریست خواندن سپاه پاسداران می‌ترسند

  • نسل کشی سگ نحس نجس آمریکا در رفح+ عکس و فیلم

  • خاندوزی: بنای تکرار پروژه خزانه خالی را نداریم

  • آراء نواب رییس مجلس بازشماری شد+ جزئیات

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 357100
    تاریخ انتشار: 10/آبان/1402 - 12:41

    مادربزرگ فرمانده در خط مقدم!

    پدر شهید «مجید سیلاوی» می‌گوید: مادرم علاقه خیلی زیادی به مجید داشت. مجید هم قول داده بود هفته‌ای یک بار به منزل بیاید و به ما سر بزند. روزی که قرار بود مجید به منزل برگردد، مادرم غروب‌ها می‌رفت و سر کوچه به انتظار او می‌نشست.

     مادربزرگ فرمانده در خط مقدم!

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»

    بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در اردیبهشت ۱۳۵۹ سردار شهید علی هاشمی، شهید سیدطاهر موسوی و شهید مجید سیلاوی سپاه حمیدیه را تأسیس کردند. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، شهید «مجید سیلاوی» به عنوان فرمانده عملیات سپاه حمیدیه نقش مهمی در مقابله با صدامی‌ها ایفا کرد و طوری که خیلی وقت‌ها فرصت نمی‌کرد به خانواده‌اش سر بزند. در ادامه روایتی از «عبدالرضا سیلاوی» پدر شهید «مجید سیلاوی» را می‌خوانیم:


    نفر دوم از سمت راست شهید مجید سیلاوی

    مادرم علاقه خیلی زیادی به مجید داشت. مجید هم قول داده بود هفته‌ای یک بار به منزل بیاید و به ما سر بزند. روزی که قرار بود مجید به منزل برگردد، مادرم غروب‌ها می‌رفت و سر کوچه به انتظار او می‌نشست. خط مقدم هم فاصله زیادی با منزل ما نداشت چون بعثی‌ها تا پادگان سپاه حمیدیه آمده بودند.

    یک‌بار پیش آمد که مجید دو ـ سه هفته‌ای به منزل نیامد. مادرم به شدت نگران شده بود. او یک روز صبح بدون اینکه به من بگوید با پرس‌و‌جو خودش را به خط مقدم رسانده بود. رزمنده‌ها در آنجا مجید را می‌شناختند و به مادرم می‌گفتند که او حالش خوب است، اما مادرم اصرار داشت که خودش باید مجید را ببیند. او نزدیکی ظهر مجید را در خط مقدم می‌بیند و اصرار می‌کند که مجید را به خانه برگرداند، اما مجید رزمنده‌های اصفهان و کرمان و دیگر شهرها را به مادرم نشان‌ می‌دهد و می‌گوید: «ببین این‌ها همه مجید هستند و خانواده دارند.» بعد مجید مادرم را به منزل فرستاد. چند روز بعد مجید و شهید علی هاشمی به منزلمان آمدند و کلی به این موضوع خندیدیم. در واقع این اتفاق یک خاطره ماندگار برای ما شده بود.

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما