دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - Mon 20 May 2024
  • ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید + فیلم

  • سانحه برای بالگرد حامل رئیسی در جلفا/ آخرین اخبار از سانحه برای بالگرد رییس جمهور و هیات همراه/ توضیحات وزیر کشور دربارۀ حادثه بالگرد حامل رئیس‌جمهور+جزئیات +فیلم

  • تکلیف پرسپولیس را استقلال مشخص می کند

  • شما طبق قانون شهید شده‌اید!

  • رئیسی: مرز ایران و آذربایجان را به مرز امید و فرصت بدل خواهیم کرد+ فیلم

  • رسانه می‌تواند در میدان نبرد، پیام‌آور امید باشد

  • حکم نهایی تتلو صادر شد

  • تاج: پیگیر فساد در فدراسیون هستیم

  • بودجه‌ها برای «سینما آزادی» هدر می‌روند!؟

  • چگونه یک دانشجو افسر سازمان سیا می‌شود؟+ عکس

  • علی کریمی بلاک شد!+ عکس

  • مطربی که رییس دستگاه دیپلماسی شد +فیلم

  • منتظر اعداد طلایی در شاخص باشید

  • امروز؛ افتتاح یک پروژه مهم، استراتژیک و بین‌المللی

  • مروری بر کارنامه تاریک ترین دوره اقتصاد ایران

  • سرزمینِ ایران؛ جشنِ رنگ در عروسی بختیاری

  • تصاویر: سیل در مشهد

  • از مجلس شورای اسلامی انتظار نبود!

  • ورود دلار به کانال ۵۷ هزار تومان/ ادامه روند کاهشی نرخ ارز

  • یک صندلی و چند کاندیدا

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 323665
    تاریخ انتشار: 24/آذر/1401 - 09:55
    محسن برآسود

    ماجرای تکلیفی که در خواب بر دوش همرزم شهید افتاد

    یقین داشتم که شهید در طول عمرش حتی یکبار هم با این روحانی ارتباط نداشته و این روحانی هم او را ندیده و نمی‌شناسد.

    ماجرای تکلیفی که در خواب بر دوش همرزم شهید افتاد

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» ، در تماس اول قول دادم با رجوع به عکسها و نوشته ها در زمان‌های مأموریتم با شهید شهروی حق مطلب را ادا کنم.

    هرچه به ذهنم مراجعه کردم خاطره ای که تأثیرگذار باشد نیافتم. از طرفی فکر میکردم آنها به وظیفه شان عمل کردند و رفتند، ما چه بگوییم.

    مطالب را باید کسی بگوید که از جنس خود آنها باشد. ما که بعد از جنگ به دنیا چسبیده ایم خجالت می‌کشم حرفی از شهید و شهادت بزنم.

    هر بار که تماس میگرفتی، من امروز و فردا می‌کردم. با سرگرداندن می‌خواستم خود را از دادن خاطره خلاص کنم، تا اینکه یک شب در عالم رؤیا چند نفر روحانی را دیدم که به طرف من می‌آیند. بعد از سلام و احوالپرسی، یکی از آنها که مسؤولیتی در نظام داشت از جمع جداشد و در گوشی به من گفت:

    «فلانی! چرا خاطرات عبدﷲ رو نمینویسی؟»

    گفتم: «چیزی یادم نمیاد.»

    گفت: «هر چی میدونی بنویس. به تکلیف عمل کن. برو فکر کن و سریع بنویس.»

    وقتی از خواب بیدار شدم فکر کردم که چه ارتباطی شهید با این روحانی داشته است.

    یقین داشتم که شهید در طول عمرش حتی یکبار هم با این روحانی ارتباط نداشته و این روحانی هم او را ندیده و نمی‌شناسد.

    پس یک پیام خاص است. تصمیم گرفتم دست به قلم ببرم و آنچه ذهنم یاری میکند بنویسم.

    إن‌شاءﷲ که به بزرگواری خودشان تقصیر ما را عفو می‌کنند.

    آنقدر متواضع و خوش اخلاق بود که وقتی در جمع ما نبود احساس غربت‌ می‌کردیم.

    حضور او در مأموریت‌های کمین و حمله به مقرهای ضدانقلاب و بعثی‌ها مایه دلگرمی ما بود.

    در بین ما برادران چریکُ کرد هم بودند که به او خیلی علاقه داشتند. هر وقت مرخصی میرفت، برای برگشتنش روزشماری می‌کردند.

    هر روز می‌پرسیدند: «پس کاک عبد اﷲ کی میاد؟»

    نظرات بینندگان
    نظرات شما