پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - Thu 25 Apr 2024
  • خبر خوش برای هواداران استقلال و پرسپولیس /واگذاری مالکیت استقلال و پرسپولیس انجام شد؟

  • اگر مردم وارد میدان اقتصاد بشوند تولید جهش پیدا می‌کند/امنیت شغلی از وظایف مسئولین است+ فیلم

  • آغاز سلسله شکست‌های آمریکا در مقابل ایران+ عکس

  • نقش پرسپولیس در فینالیست شدن العین در آسیا

  • سوءمدیریت فاحش و زبان ‌دراز برخی دولتمردان سابق درباره فقر

  • سربازی که شهید خرازی را به عنوان فرمانده قبول نداشت

  • معافیت بورس از مالیات بر عایدی سرمایه

  • فرهنگ مشترک؛ سرمایه دو ملت

  • «شلیک وعده صادق به دستگاه اطلاعاتی اسرائیل»

  • سرنگونی پهپادهای اسرائیلی به‌دست حزب‌الله

  • چرا ماشین ترورهای شخصیتی از کار نمی‌افتد؟

  • رونق کنسرت‌ها تهدید یا فرصت؟

  • «محبی» نامزد بهترین بازیکن سال لیگ برتر روسیه

  • همه سناریوها را دقیقا بررسی می‌کنیم

  • حماس پاسخ آمریکا را داد + جزئیات

  • جزییات تغییر سیاست ارزی دولت /با وجود افزایش تولید کاهش واردات داشتیم

  • ثواب کردن هم به ما نیامده!

  • ایران اسطوره قلعه تسخیرناپذیر اسرائیل را در هم شکست

  • حکم انضباطی علیه ستاره پرسپولیس

  • پرسپولیس نیازمند درخشش یک ستاره قدیمی

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 271922
    تاریخ انتشار: 30/آبان/1400 - 10:32

    وقتی شهید بی‌سر قبر خودش را حفر می‌کند

    منافقین هم که حسابی از دست پدر کلافه شده بودند، پیام فرستادند که سلطانی در آخر تو را هم مانند دستغیب تکه تکه می‌کنیم.

    وقتی شهید بی‌سر قبر خودش را حفر می‌کند

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت»به نقل ازکیهان، شیرعلی، نامی به یادماندنی برای مردم محله کوشک قوامی شیراز است، نامی که لبخند را بر لبان کودکان و زنان و مردان دهه 60 نشاند. شیرمردی که تمام هم و غمش کمک به مردمی مظلوم و ستمدیده بود. مردمی که از کم‌ترین‌ها محروم بودند. و او باتمام وجود در رفع این محرومیت می‌کوشید؛ چه آنجا که در مقابل ظلم و ستم دوران ایستاد تا حکومت حق برپا شود و چه آن زمان که مسجد و حسینیه و کتابخانه ساخت تا روح و جان مردم را جلا دهد. شیرعلی بزرگمردی بود که جوانی‌اش را وقف مردم کرد؛ اما نه تنها در پی نام و نشان نبود؛ بلکه نام را ننگ می‌دانست.

    انتظار شهادت در جوانی
    شهید سلطانی از مدت‌ها قبل برای شهادت آماده بود. 8 سال قبل از انقلاب از خدا طلب شهادت کرده بود. در نوار صوتی می‌گوید من از هیئت امام حسن مجتبی برمی گشتم. یک آن حسی پیدا کردم و سرم را رو به بالا کردم و از خدا شهادتم را خواستم.

    او قبل از 30 سالگی قبر خودش را در کتابخانه مسجد با دست خودش آماده کرد. شب‌ها در آن قبر می‌نشست و با خدایش راز و نیاز می‌کرد. بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود. می‌گفت: من شرم می‌کنم که فردای قیامت در پیشگاه اباعبدالله الحسین(ع) محشور شوم؛ در حالی که من که عمری دم از حب ایشان می‌زدم سر بر تن داشته باشم و ایشان و یارانشان بدون سر باشند. از خدا می‌خواهم که اگر من را قابل می‌داند و به فیض شهادت می‌رساند، مانند اربابم امام حسین علیه السلام بی‌سر باشم.

    وقتی به شهادت می‌رسد و بدنش را داخل قبر می‌گذارند، قبر درست اندازه تن بی‌سرش بوده. شعری را هم برای روی سنگ قبرش سروده بود:

    من سر خویش فدای قدم دوست کنم/ خویش و بیگانه بدانند بر این عزم و سرم

    ماجرای ورود به سپاه
    شهید قبل از انقلاب کار آزاد داشتند. پدربزرگم گاوداری داشتند و مادرم ماست درست می‌کرد و پدر با دوچرخه این ماست‌ها را به آپارتمان ارتشی‌ها می‌برد و به آنها می‌فروخت و به این وسیله امرار معاش می‌کردند.

    بعد از انقلاب یک روز پدر در مسجد خوابیده بوده که خواب امام زمان(عج) را می‌بینند که یک ساک در کنار دستش می‌گذارند و می‌فرمایند سلطان چرا خوابیدی، بلند شو. همین مسئله باعث می‌شود که برای ورود به سپاه ثبت نام کند. جالب اینکه مسئولان سپاه با توجه به شناختی که از شهید داشتند می‌گویند نیاز به فرم تایید ندارید و او یک روزه پذیرفته می‌شود. یکی از آشناها که سپاهی بوده وقتی متوجه می‌شود پدر می‌خواهد وارد سپاه شود می‌گوید: سپاه پذیرش سخت و زمان بری دارد؛ اما روز بعد پدر را در برنامه صبحگاه می‌بیند که مدیحه سرایی می‌کند.

    منافقین پیام داده بودند تکه‌تکه‌ات می‌کنیم
    منافقان در آذر سال 60 شهید دستغیب را به شهادت رساندند. آن زمان پنجشنبه‌ها در شیراز مراسم تشییع شهید انجام می‌شد. پدر همراه ماشین حمل بلندگو پیاده راه می‌رفت و مدیحه سرایی می‌کرد یا شعارهای انقلابی می‌داد. منافقین هم که حسابی از دست پدر کلافه شده بودند، پیام فرستادند که سلطانی در آخر تو را هم مانند دستغیب تکه تکه می‌کنیم. او در پاسخ گفته بود کور خواندید! شما نمی‌توانید به من آسیب برسانید. روزی من در جای دیگری است...

    پدر در عملیات فتح المبین و آزادسازی بستان حضور داشت. در عملیات بستان که سال 60 انجام شد، موج انفجار ایشان را می‌گیرد. فکر می‌کنند که پدر شهید شده؛ لذا ایشان را به سردخانه می‌برند. ایشان برای لحظاتی همان‌جا به هوش می‌آید و به خداوند متوسل می‌شود و می‌گوید: خدایا من دوست دارم بدون سر به پیشگاهت برسم. مدتی نمی‌گذرد که می‌آیند و می‌بینند بخار زیر کیسه جمع شده و متوجه می‌شوند که زنده است. او را بیرون می‌آورند و به بیمارستان منتقل می‌کنند.

    در نهایت پدر در دوم فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین به شهادت می‌رسد. البته پیکرشان 12 فروردین برگشت. آن منطقه تا چند روز در دست بعثی‌ها بوده؛ لذا ده روز پیکر پدر در آنجا باقی مانده بود.

    گزیده‌ای از وصایای شهید سلطانی
    سلام بر مهدی موعود منجی انسان‌ها؛ خدایا! تو می‌دانی که در این راه قدم نگذاشته‌ام مگر برای پروردگارا! تو شاهدی که فقط برای رضای تو به جبهه رفتم نه برای ریا که تو خود می‌دانی من در همه عمرم از ریا بیزار بودم .

    خدایا! به جبهه نرفتم تا بگویند چه مرد قهرمانی است؛ بلکه به خاطر اعتلای اسلام تو و به خاطر رضای تو به جبهه رفتم و اگر در این راه مقدس شهید گردم در تشییع جنازه‌ام بگویند شهیدان زنده‌اند الله اکبر!

    امروز دیدم نه روز مقام طلبی است، نه روز ریاست جویی، نه روز پول جمع کردن است، بلکه روز یاری کردن قرآن است. امروز روز یاری کردن اسلام است. آری امروز که همه ابرقدرت های ظالم در خارج و منافقین از داخل می خواهند اسلام را نابود کنند و این انقلاب را از بین ببرند، ما نباید به فکر این باشیم تا چگونه از جنگ فرار کنیم و هر کدام به بهانه ای بخواهیم به جبهه نرویم. یکی بگوید پدرم و مادرم و زن و فرزندم ناراضی هستند، پس چه کسی باید به جبهه برود؟ چه کسی باید از اسلام و قرآن و از انقلاب دفاع کند؟

    اولین وصیت من به شما این است که دست از حسین و عزادارى حسین علیه السلام برمدارى.

    من از آن خانواده و از آن زن و فرزندم و خواهرم و برادرم و دوستان و آشنایان می‌خواهم، اگر بخواهند برای شهادت من ناراحت بشوند و به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب اسلامی بدبین بشوند و خدای ناخواسته حرفی پشت سر من بزنند و بگویند اگر اینجا می ماند و تبلیغ می کرد بهتر بود و یا اگر بالای سر خانواده اش می ماند بهتر بود … باید بگویم، نه این حرف‌ها اشتباه محض است، من زن و فرزندانم را بخدا می‌سپارم که خدا بهترین مولا و بهترین نصیر است،  اگر خدا خواست که برگشتم در خدمت اسلام و شما هستم؛ ولی اگر در راه خدا شهید شدم می‌خواهم فریاد بزنید. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگه دارد. تا دشمن بسوزد و کور گردد.

    کتاب‌ها را از کتابخانه مصطفوى بعد از چاپ بگیرید و بفروشید پولش را کلا به مصرف صندوق خیریه‌ برسانید. تعدادى کتاب حق و باطل در قم کتاب فروشى امیرالمؤمنین دارم، پول فروش کتاب‌هاى حق و باطل را فقط صرف ساختمان مسجد المهدى که مورد احتیاج است.

     دیگر وصیتى که دارم این دو سخن است اولا دلم می‌خواهد تا به عنوان پوستر وکلیشه آن‌را پخش کنند تا منافقین و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد. آن دو سخن این است:

    بارالهى! از ساحت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم مى‌رسانى، ابتدا قلبم را ازکار بیاندازی تا در لحظات آخرعمرم بیاد تو و امام زمانم بوده و باتمام توانم فریاد بزنم خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار. اگر ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان را نزدیک‌تر مى‌کند پس اى خمپاره‌ها خونم را بریزید به امید دیدار در بهشت موعود، کنار دست امام حسین (ع) و همه خوبان عالم.

    از شما می‌خواهم مشت تان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی کبیر؛ این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دوعالم یاری کند.
    ای همه انسان هایی که در پی سعادت ابدی هستید، اگر می‌خواهید از چنگال گرگ‌های درنده و سلطه گر نجات پیدا کنید، همگی روی به اسلام؛ این آئین نجات بخش روی آورید که فقط اسلام است که با آن می‌توان بشریت را از همه بد بختی‌ها نجات بخشید.

    یکی از اشعار شهید سلطانی

    ای که سرمستی زصهبای شهید
    از دل و جان بشنو آوای شهید
    شمع آسا گرچه ما خود سوختیم
    عالم حق را ولی افروختیم
    گشته از خون ، سرخ گر دامان ما
    ماند لیکن نام جاویدان ما
    ای که می‌خواهید فخر نام ما
    بشنوید از جان و دل پیغام ما
    تا نپیمایید راه اتحاد
    بر شما راه ظفر مسدود باد
    پیروی باید ز آل الله کرد
    دست هر دژخیم را کوتاه کرد
    روی سلطانی به درگاه حسین
    گر شهادت طالبی راه حسین

    نظرات بینندگان
    نظرات شما