پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - Thu 25 Apr 2024
  • خبر خوش برای هواداران استقلال و پرسپولیس /واگذاری مالکیت استقلال و پرسپولیس انجام شد؟

  • اگر مردم وارد میدان اقتصاد بشوند تولید جهش پیدا می‌کند/امنیت شغلی از وظایف مسئولین است+ فیلم

  • آغاز سلسله شکست‌های آمریکا در مقابل ایران+ عکس

  • نقش پرسپولیس در فینالیست شدن العین در آسیا

  • سوءمدیریت فاحش و زبان ‌دراز برخی دولتمردان سابق درباره فقر

  • سربازی که شهید خرازی را به عنوان فرمانده قبول نداشت

  • معافیت بورس از مالیات بر عایدی سرمایه

  • فرهنگ مشترک؛ سرمایه دو ملت

  • «شلیک وعده صادق به دستگاه اطلاعاتی اسرائیل»

  • سرنگونی پهپادهای اسرائیلی به‌دست حزب‌الله

  • چرا ماشین ترورهای شخصیتی از کار نمی‌افتد؟

  • رونق کنسرت‌ها تهدید یا فرصت؟

  • «محبی» نامزد بهترین بازیکن سال لیگ برتر روسیه

  • همه سناریوها را دقیقا بررسی می‌کنیم

  • حماس پاسخ آمریکا را داد + جزئیات

  • جزییات تغییر سیاست ارزی دولت /با وجود افزایش تولید کاهش واردات داشتیم

  • ثواب کردن هم به ما نیامده!

  • ایران اسطوره قلعه تسخیرناپذیر اسرائیل را در هم شکست

  • حکم انضباطی علیه ستاره پرسپولیس

  • پرسپولیس نیازمند درخشش یک ستاره قدیمی

  • |ف |
    | | | |
    کد خبر: 269598
    تاریخ انتشار: 14/آبان/1400 - 12:23

    پاسخ یک فرمانده به همسرش

    از لحظه ازدواج تا هنگامی که بخواهد برای آخرین بار از در خانه بیرون برود مدام از شهادت حرف می‌زد و می‌گفت: «آخر یا ایستاده باز خواهم گشت یا خوابیده.» من هم می‌گفتم که این همه رزمنده در صف شهادت ایستاده‌اند، حالا کو تا نوبت تو بشود!

     پاسخ یک فرمانده به همسرش

    به گزارش پایگاه خبری «حامیان ولایت» به نقل از ایسنا، محمود (عبدالله) نوریان در چهارم اسفند ۶۴ سردار شهید عبدالله نوریان، در ۲۴ سالگی در عملیات «والفجر ۸» در حالی که مسئولیت مهندسی و تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) را بر عهده داشت، در حین هدایت بلدوزرها به منظور ایجاد خاکریز بر اثر اصابت خمپاره در منطقه فاو به شهادت رسید. پیکر این سردار شهید در امامزاده علی‌اکبر(ع) چیذر آرام گرفت.

    معصومه جولایی همسر شهید محمود (عبدالله) نوریان در خاطراتی از زندگی مشترکش با این فرمانده شهید روایت می‌کند: «خیال ازدواج در سر نداشتم اما با خصوصیاتی که از او دیدم تصمیم گرفتم زندگی مشترکم را همراهش شروع کنم. چشم پاک بود و نماز شبش ترک نمی شد.

    ازدواج ما سال ۶۱ صورت گرفت. در مدت سه سال زندگی که با او داشتم هیچگاه سخن بیهوده و حرف نسنجیده‌ای از او نشنیدم.

    از لحظه ازدواج تا هنگامی که بخواهد برای آخرین بار از در خانه بیرون برود مدام از شهادت حرف می‌زد و می‌گفت: «آخر یا ایستاده باز خواهم گشت یا خوابیده.» من هم می‌گفتم این همه رزمنده در صف شهادت ایستاده‌اند، حالا کو تا نوبت تو بشود!

    هر بار با خنده و شادی بدرقه‌اش می کردم، اما بار آخر اشک‌هایم بند نمی‌آمد. گفتم: «لااقل بخاطر بچه‌هایمان نرو.» جواب داد:«خدا خودش حافظ آنهاست. بنده‌ی خدا چه کاره است؟» خبر دادند مجروح شده. ترکش به پشت سرش اصابت کرده بود. پزشکان جراحی‌اش کردند اما گفتند:«امید نداشته باشید. او دیگر نمی‌تواند مانند یک جوان برومند زندگی کند.» سه روز بعد، پر کشید و رفت.

    جسمش دیگر پیش ما نبود اما لحظه به لحظه حضورش را کنارمان حس می‌کردم. هیچ وقت تنهای‌مان نگذاشت. برای مثال هنگام تولد بچه، مادرم خوابش را دیده بود که می‌گفت: «نگران هیچ چیز نباشید.» به خوبی حس می‌کردم او در این لحظات سخت مراقب و کمک حال من است.»

    مرتبط ها
    نظرات بینندگان
    نظرات شما